اسرار عقب ماندگى شرق

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : اسرار عقب ماندگي شرق/ ناصر مكارم شيرازي.

مشخصات نشر : قم: نسل جوان، 1370.

مشخصات ظاهري : هشت، 224 ص.؛ 5/11 × 5/16 س م.

فروست : انتشارات نسل جوان؛ 1.

شابك : 350 ريال

يادداشت : اين كتاب در سال قبل توسط انتشارات بعثت و در سال 1348 منتشر گرديده است.

موضوع : اسلام و مسائل اجتماعي

رده بندي كنگره : BP230/م7الف5 1370

رده بندي ديويي : 297/483

شماره كتابشناسي ملي : م 71-971

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

پيشگفتار

به نام خدا

مسائلى كه كمتر از آن سخن مى گويند!

چندى قبل كه فاتحان كره ماه عالى جناب «آرمسترانگ» و «همراهانش» قدم رنجه فرمودند، و در مسافرت خود به دور دنيا، گرد كفشى هم در كشور ما تكاندند، پيام محبّت آميز جناب رئيس جمهور آمريكا را كه براى كافّه خلايق دنيا بود، به ما هم ابلاغ فرمودند، و از اين پيشرفت شگفت انگيز علمى حداكثر بهره بردارى سياسى را در سراسر جهان نمودند، در ميان سخنان حكيمانه آنها نكته بسيار جالبى به چشم مى خورد كه شاهكارى از «ريشخندهاى كودكانه» بود، و در نوع خود كم نظير!

آنها گفتند:

اگر ما به آسمانها پرواز كرديم اين پرواز آسمانى را از

ص: 4

داستان «قاليچه سليمان شما» الهام گرفتيم! راستى عجيب دنيايى است؟!

اوّلًا- قاليچه سليمان پيش از آن كه مال ما باشد مال شماست، و از كتب شما آمده است، اين چه ريشخندى است؟! ...

ثانياً- چه ربطى ميان «قاليچه سليمان» و پرواز «آپولو» به ماه وجود دارد؟!

ثالثاً- اگر شما راست مى گوييد به جاى چنين ريشخند مضحكى چرا از آن همه استفاده سرشارى كه به هنگام انتقال علوم از آسيا به اروپا، و به هنگام نهضت علمى خود از علوم ما مسلمانان كرديد سخن نمى گوييد؟

چرا ليست بدهكاريهاى علمى خود را به شرق كه به گفته ويل دورانت مورّخ شهير شما «اسلام در طى 5 قرن (از قرن دوّم تا ششم اسلامى) از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو، اخلاق نيك، تكامل سطح زندگى، قوانين منصفانه انسانى، خوشرفتارى با پيروان اديان ديگر، ادبيّات، تحقيق علمى و علوم، طب و فلسفه، پيشاهنگ جهان بود».

و به گفته خاورشناس معروفتان گوستاولوبون: «... نفوذ فكرى مسلمانان دروازه هاى علوم و فنون و فلسفه

ص: 5

به روى اروپائيان كه از آن به كلّى بى خبر بودند باز كرد، و آنها تا 600 سال استاد و معلم ما اروپائيان بودند» ذكر نمى كنيد؟!

چرا از اينها حرف نمى زنيد؟ قاليچه سليمان چه ربطى به اين مطالب دارد.

ج ج

ولى حقيقت اين است جناب «آرمسترانگ» و همراهانش، درسشان را خوب بلد بودند، گل گفتند و درّ سفتند و آنها استاد ازل گفت بگو، بى كم و كاست گفتند، بدون اين كه از خود مايه گذاشته باشند، و تصديق مى كنيد صلاح هم نبود غير از اين بگويند.

به هر حال اين مسافرتها، و به رخ كشيدنها، هر حسنى داشته باشد يك عيب بزرگ و كلّى آن را نمى توان انكار كرد، و آن تحكيم عقده حقارتى است كه ساليان دراز شرق از آن رنج مى برد و او را در يك حال خودباختگى جانكاه فرو برده است، و با اين اوضاع و احوال تشديد مى گردد.

اين احساس حقارت كه از آغاز «صنعتى شدن غرب» و «بازار مصرف شدن شرق» شروع شده، چنان روح مردم شرق را گرفته كه اصالت، سوابق درخشان علمى، استعداد

ص: 6

ذاتى، و همه قدرتهاى خلاق روحى خود را فراموش كرده، و به صورت يك موجود زبون و وابسته در آمده اند، و از همه بدتر اين كه فاصله آنها با غرب با نهايت تأسف- طبق تصريح مقامات بين المللى- نيز روزبه روز بيشتر مى شود.

ج ج

هدف از تأليف اين كتاب تجزيه و تحليل روشنى از اين وضع خطرناك كنونى ملل شرق، و تشريح عوامل اصلى آن، و طرق مبارزه با آن است.

گر چه اين موضوع مهمتر از آن است كه بتوان با يك، يا چند كتاب، حق آن را ادا نمود، ولى اميد است گام مؤثرى براى گشودن اين گونه بحثها، مخصوصاً در افكار نسل جوان و انديشمند ما، باشد.

ج ج

چندى پيش كه «قسمتى» از بحثهاى اين كتاب تحت عنوان «مشرق زمين بايد به پاخيزد» در مجله مكتب اسلام انتشار يافت و با استقبال بسيار گرمى مواجه شد، يكى از نويسندگان معروف در مجله خود كه از مجله هاى نسبتاً وزين كشور محسوب مى شود، يكى از بحثهاى آن را آورده بود، منتها

ص: 7

تيتر بحث ما را عوض نموده، و براى آن «مطالبى كه كمتر كسى آن را مى گويد! و اگر كسى هم بگويد كمتر كسى به آن عمل مى كند»! انتخاب كرده بود.

اكنون كه اين بحثها تكميل شده، و به صورت مستقلى نشر مى گردد، جاى اين سؤال باقى است كه چرا اين مسائل را كمتر كسى مى گويد، و چرا اگر كسى گفت كمتر كسى به آن عمل مى كند؟!

به عقيده ما پاسخ اين سؤال را هم در خود «اين بحثها» بايد جستجو كرد!

اين خودباختگى، و احساس حقارت كشنده در برابر جنبش صنعتى غرب، آن چنان در وجود عده اى از شرقيها ريشه دوانده كه حتى به خود اجازه نمى دهند كه در اين باره بينديشند، گويا فكر كردن آنها هم محتاج به «اجازه قبلى» ديگران است!

پس از تشخيص درد نيز آن قدر اعتماد به نفس در ما نيست كه خود را قادر به درمان آن ببينيم، و گر نه چطورممكن است مسائلى را به اين اهميت كه با موجوديت ما ارتباط دارد ناديده بگيريم! كمتر كسى از آن بحث كند، و يا اگر كسى اين پرده اسرارآميز را دريد كمتر كسى به آن ترتيب اثر دهد.

ص: 8

و در هر صورت اين طرز تفكر نيز ضرورت اين بحثها را كاملًا تأييد مى نمايد، و به ما الزام مى كند، كه آن را به عنوان يك وظيفه- بلكه به عنوان يك رسالت تاريخى- دنبال كنيم، و دين خود را در پيشگاه خدا، وجدان، و تاريخ ادا نماييم.

قم- آذر ماه 48

ناصر مكارم شيرازى

ص: 9

اسرار عقب ماندگى شرق

اشاره

ص: 10

ص: 11

1- عامل اصلى عقب افتادگى شرق

اشاره

امروز غالب مردم مشرق زمين يك نوع، «احساس حقارت» ناراحت كننده اى- در خود- در برابر غربيها دارند.

و به دنبال اين احساس حقارت؛ چشم اميد خود را به دروازه هاى غرب- همان جا كه به خيال آنها يك «جنس برتر»! زندگى مى كند- دوخته، و دروازه كشورهاى خود را با حرص و ولع زننده اى به روى فرآورده هاى تمدن غربى-/ از هر قبيل گشوده اند.

گويا غرب هم «اين نقطه ضعف روانى» را احساس كرده، و لذا «وازده هاى مصنوعات» خود و «ته مانده» داروها و كالاهاى نامرغوب ديگر، حتى لباسهاى كهنه خود را به شرق مى فرستد. از همه بدتر اين كه راه «فاضلاب

ص: 12

و كثافات تمدن» خود را نيز به شرق گشوده است. اين فضلاب ها همان فيلمهاى بدآموز سكسى و گانگستر بازى، همان موادّ مخدّره، همان هيپى ها و همان بيتلها هستند كه در سراسر مشرق زمين رخنه كرده و فضاى پاك اين محيطها را به قدر كافى «متعفن و آلوده» ساخته اند.

اگر اين احساس حقارت در آغاز معلول تفوق صنعتى «غرب» بوده، امروز عامل اصلى عقب افتادگى «شرق» است.

زيرا مسلم است مردمى كه خود احساس حقارت مى كنند هرگز به پا نمى خيزند و هيچ گاه كوششى براى تجديد حيات خود نخواهند كرد.

علائم اين «عقده حقارت» در تمام شؤون زندگى شرقيها امروز به چشم مى خورد: از محيط خانه گرفته تا محل كسب و كار، دستگاههاى ادارى و مطبوعات، همه و همه تحت تأثير مرگبار اين عقده واقع شده اند براى نمونه:

ما غالباً از پوشيدن لباسهاى ملّى و محلّى خود خجالت مى كشيم و آن را نشانه عقب افتادگى مى دانيم، به عكس سعى داريم از انواع مدهاى زشت و زيبا و احياناً مضحك و بد تركيب و بى قواره

ص: 13

به نام «مدهاى اروپايى و آمريكايى» تقليد نماييم.

با اين كه هيچ دليلى ندارد كه آن نوع لباسها كوچكترين مزيتى بر لباسهاى خودمان داشته باشد.

و اگر فى المثل كسى يك خوراك شرقى پاكيزه و لذيذ خورده باشد زياد براى او مهمّ نيست ولى هستند كسانى كه مثلًا از خوردن يك «خوراك خرچنگ»! بدليل آن كه يكى از خوراكهاى اروپايى است احساس «سرافرازى» در خود مى نمايند.

ما آثار پرشكوه و با عظمت باستانى فراوان داريم، ولى همين آثار آن گاه در نظر ما جلوه مى كنند كه مثلًا مستر «فلان» از «سانفرانسيسكو»! به تماشاى آن بيايد.

خلاصه بايد عظمت اين آثار هم به امضاى غربيها برسد، و آنها بگويند اين آثار شما آثار گرانبهايى است، و الّا اينها هم نشانه عقب افتادگى خواهد بود، چون بوى كهنگى مى دهند و چه بهتر كه فراموش شوند.

در انتخاب اسم مؤسسات و شركتهاى تجارتى، اتوبوس رانى و ... حتى مغازه هاى كوچك دنبال اسمهاى خارجى (اگر چه ظاهرش خارجى باشد و در باطن بى معنا) مى رويم.

ص: 14

در نامگذارى كودكان خود نيز از نام يك پيشواى بزرگ علمى، مذهبى و يا سياسى و اجتماعى از گذشتگان خود، احساس «غرور و افتخار» نمى كنيم، ولى از يك نام خارجى گر چه نام يك فرد بى سرو پا باشد استقبال مى نماييم، و به اين ترتيب نسل جديدى روى كار مى آيد به كلى مفاخر گذشته خود را فراموش خواهد نمود.

در سياست داخلى و خارجى بيشتر سعى داريم كارى كنيم كه آنها ما را «مترقّى!» و كشور ما را «كشور توسعه يافته» بدانند، مثل اين كه از خودمان شك داريم و آنها بايد تصديق كنند.

حتى در مسائل اصيل مذهبى و تاريخ زندگى پيشوايان بزرگ اسلام ميل داريم غربيهاى مسيحى پاى آن را امضا كنند و مثلًا درس «خداشناسى» را «كريسى موريسن» آمريكايى و درس عظمت پيامبر اسلام را «كارلايل انگليسى» به ما بدهد!

غالب مطبوعات ما بزرگترين الهام بخش اين حقارتند.

مثلًا همان روزنامه اى كه با شعارهاى رياكارانه و پر طمطراق: «رستاخير ملى؛ ايرانى، جنس ايرانى بخر»! وارد ميدان شده، همه هفته در صفحه خانواده و در مجله زنانش! خوانندگان

ص: 15

عزيز خود را با شرح و تفصيل آخرين مدهاى پائيزه و بهاره، زمستانه و تابستانه اروپايى و آمريكايى «مفتخر» مى سازد (گويا اين ها همه از اجناس اصيل ايرانى است كه ايرانيان موظّفند آن را بخرند) و به اين ترتيب خوانندگان گرامى آنها نه تنها جنس ايرانى نمى خرند، دوخت و مد ايرانى را هم نمى خرند و اگر دستشان برسد حتماً لباسهاى خود را در دوزندگيهاى پاريس هم مى دوزند.

نه تنها «اين» قسمت از مطالب مطبوعات ما نشانه «آن» عقده حقارت است، بلكه رپورتاژها، مسابقات، رمانها و ساير بخشهاى آن هم معرف اين نوع بيمارى است.

جالب توجّه اين كه چندى قبل در يك آگهى مربوط به يك نوع «بيسكويت» اين موضوع به چشم مى خورد كه صاحبان كارخانه «بيسكويت سازى مزبور اصرار، بلكه التماس كرده بودند كه همه مردم باور كنند كه بيسكويتهاى كارخانه آنها «حتماً و قطعاً» زير نظر دو كارشناس خارجى «مسيو فلان» و «مستر بهمان» تهيه مى گردد.

يعنى اينها نيز فهميده اند كه بيسكويتهاى نامرغوب را هم مى شود به اين عنوان در حلقوم ملّتى كه احساس حقارت

ص: 16

از در و ديوار اجتماعشان مى بارد فرو كرد!

مسلماً اين يك نوع «بيمارى» يا لااقل «نقطه ضعف روانى» است كه امروز سايه شوم خود را بر سراسر مشرق زمين افكنده و مى رود كه شرق را با تمام سوابق تمدّن درخشانش به صورت يك جامعه طفيلى، و بى روح درآورد و در جوامع غربى هضم و نابود كند.

بديهى است تا غربيها داراى چنان روحيه اى هستند، و ما داراى چنين روحيه اى، تفوق اقتصادى و صنعتى آنها بر ما ادامه خواهد يافت، و مردم مشرق زمين «چه بخواهند و چه نخواهند» سرنوشتشان به دست غربيها تعيين خواهد شد، گو اين كه سند استقلالشان را غربيها هزار بار امضا كرده باشند.

آنچه در كشورهاى جنوب شرقى آسيا (مانند ويتنام) و كشورهاى آفريقايى (مانند كنگو) مى گذرد شاهد زنده اين موضوع است.

شايد عده اى از فرنگى مآبهاى ما از شنيدن اين حقايق تلخ و دردناك ناراحت شوند ولى با اين حال بايد اين حقايق را بى پرده گفت، و همه را از خطر بزرگى كه تمدن كهن و

ص: 17

اصالت شرق را تهديد مى كند آگاه ساخت.

نه تنها بايد دردها و نقطه هاى ضعف را به همه بگوييم بلكه بايد همه متفكران و انديشمندان و علاقه مندان تجديد عظمت گذشته شرق، طرحهاى جامع و عملى مؤثرى براى پايان دادن به اين وضع دردناك بريزند.

مانيز به نوبه خود تا آنجا كه بفكر ناقصمان مى رسد طرحهايى در اين سلسله مقالات ارائه خواهيم داد.

پس چه بايد كرد؟

بعضى تصوّر مى كنند براى پايان دادن به وضع كنونى بايد بكوشيم و به هر قيمتى كه هست عقب افتادگى صنعتى خود را هر چه زودتر جبران نماييم تا در رديف كشورهاى بزرگ صنعتى جهان در آييم، در آن موقع همه مشكلات حل خواهد شد و اين دنباله رويها و غرب زدگيها خودبه خود متوقّف مى گردد.

غافل از اين كه در اين مدّت كه ما مشغول جبران عقب افتادگى صنعتى خود هستيم غربيها آرام ننشسته اند، آنها هم به سرعت پيش مى روند. فى المثل آن روز كه كارخانه هاى ذوب آهن در كشورهاى مشرق زمين شروع به كار كند؛ غربيها

ص: 18

در كره ماه پياده شده اند و آن روز كه ما به كره ماه برسيم آنها از كهكشانها هم گذشته اند.

زيرا بديهى است آنها كه در يك گوشه متوقّف نشده اند كه ما بدويم و به آنها برسيم. ما اگر راه «پيشرفت صنتى» را با اتومبيل «مثلًا» طى مى كنيم آنها اين راه را با «هواپيماهاى جت» مى روند. و لذا مى بينيم كارخانه هاى ما با اين كه مزد كارگرانش نسبت به كارگران غرب بسيار كمتر و ساير هزينه هاى آنها هم به همين نسبت كم مى باشد باز قادر به رقابت با مصنوعات غربى نيستند، زيرا آن روز كه آنها يك كارخانه كوچك به ما مى دهند كارخانه هاى بسيار عظيمى كه به واسطه وسعت حجم كار، فرآورده هايش بسيار ارزان تمام خواهد شد براى خود تهيه ديده اند.

دل ما خوش است كه كم كم بعضى از صنايع كوچك را مانند ساختن يخچال و كولر و ... در اختيار گرفته ايم ولى بايد توجّه داشته باشيم كه غربيها هم بى ميل نيستند سرمايه هاى عظيم خود را از اين صنايع كوچك دست و پاگير جمع كنند و در صنايع سنگين و «صادر كردن كارخانه ها» متمركز نمايند.

ص: 19

پس چه بايد كرد؟ آيا دست روى دست بگذاريم و تماشا كنيم؟ يا اين كه تمام دروازه هاى شرق را به روى مصنوعات غربى ببنديم؟

آيا چنين كارى در شرايط كنونى امكان پذير است يا نه؟

تصوّر مى شود موضوع به همين سادگى نباشد؛ بايد كار را از ريشه اصلاح كرد. يعنى بايد قبل از هر چيز امور زير را به دقّت تحت مطالعه قرار دهيم.

1- اصلاح وضع روانى و گشودن عقده حقارتى كه شرقيها در خود احساس مى كنند و زنده كردن استقلال روحى و فكرى، و كشتن روح غرب زدگى در افراد.

2- كوشش براى زنده كردن سرمايه هاى ملى و ذخاير فكرى شرق و ريختن طرحهاى صحيحى براى قناعت نمودن به اين سرمايه ها.

3- احياى سنن اصيل گذشته و آشنا ساختن عموم- مخصوصاً نسل جوان- به افتخارات پيشين و معرفى مردان بزرگ شرق، و تشريح تمام نقاط درخشان تمدّن بزرگى كه در گذشته داشته ايم، با ارائه سندهاى زنده.

ص: 20

4- اقدام فورى براى بستن راه فاضلاب و كثافات تمدّن غربى.

به خواست خدا در بحث آينده درباره مطالب بالا توضيحاتى از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

ص: 21

2- مشرق زمين گهواره تمدّن

اشاره

در بحث گذشته به اينجا رسيديم كه خود باختگى و «حقارتى» كه امروز «شرقيها» در برابر «غربيها» احساس مى كنند تاكنون سرچشمه بدبختيها و مشكلات فراوانى شده، و در آينده نيز عواقب خطرناك و شومى به بار خواهد آورد، بنابراين بايد با تمام قوا، براى از بين بردن اين «احساس حقارت» و «خود كم بينى» به پا خيزيم و اين سرطان مهلك را از اعماق افكار مردم شرق ريشه كن سازيم، طرحهايى اجمالًا براى اين موضوع ارائه داده شد.

هنوز كسانى يافت مى شوند كه وقتى چشمشان به يك نفر اروپايى يا امريكايى مى خورد خيره خيره به او نگاه كرده،

ص: 22

سراپاى او را «ورانداز» مى كنند، ببينند راستى «خارجى» چگونه «موجودى» است كه اين تمدّن ماشينى را با همه مخلّفاتش پديد آورده است؟!

اين مسأله منحصر به طبقه عوام و چشم و گوش بسته ها نيست، بلكه در ميان طبقه به اصطلاح «رجال»! نيز كسانى ديده مى شوند كه وقتى مى خواهند از سفرهاى خود به اروپا و امريكا بحث كنند چنان آب در دهانشان جمع مى شود كه گويا از يك حادثه فوق العاده «افتخارآميز» و «غرور افزا»! صحبت مى كنند.

ولى همان طور كه گفتيم غربيها نه يك «جنس برتر» هستند، و نه يك نژاد مافوق انسانى از كره مريخ و مشترى.

بلكه تمدّن آنها خيلى «تازه» و سابقه توحش آنها خيلى «قديم» است.

و آن روز كه تمدّن در «شرق» جوانه مى زد، در «غرب» مطلقاً خبرى از تمدّن نبود.

براى روشن شدن اين حقيقت، و براى اين كه خيال نشود كمترين مبالغه و اغراقى در اين سخن وجود دارد

ص: 23

بد نيست زندگى پرماجراى انسان را از نخستين روزهايى كه قدم روى زمين گذارد مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم نخستين برق تمدّن از كجا درخشيد؟

دورنمائى از آغاز حيات در روى زمين

هيچ كس درست نمى داند اوّلين طليعه حيات و زندگى در روى كره زمين از كى شروع شده است؟

همين قدر مى دانيم كه تاكنون هر چه دانشمندان در اين زمينه بيشتر كاوش كرده اند تاريخ پيدايش حيات را دورتر برده اند.

و به همين دليل اين مسأله صورت پيچيده تر و اسرار آميزترى به خود گرفته است.

آخرين تحقيقات دانشمندان مى گويد: كره مسكونى ما (احتمالًا) در چهار هزار ميليون سال قبل تولّد يافته است!

سه هزار سال بر اين كره زمين گذشت كه از زندگى و حيات، مطلقاً نام و نشانى نبود، همه جا آتش بود، همه جا دود و بخار بود، تا پوسته زمين كمى سرد، و چين خوردگيها به صورت كوهها و دره هاى عظيم در آن آشكار شد.

ص: 24

سپس دوران بارانهاى سيلابى شروع گرديد، هزاران سال طوفان و بارانهاى سيل آسا زمين را ميدان تاخت و تاز خود قرار داده بود، و امواج كوه پيكر، صخره هاى عظيم را همه جا در هم مى كوبيد و بر تمام قاره ها مى دويد.

گويا اين بارانهاو سيلها مأموريت داشتند مانند يك «تراكتور عظيم» زمينها را هموار كنند؛ صخره ها را بشويند و دشتها و جلگه هاى وسيعى كه بستر زندگى انسان و ساير جانداران و محل روييدن انواع گياهان است به وجود آورند.

بالاخره اين مأموريت به خوبى انجام يافت، آبها در گودالهاى عظيم جمع شدند و درياها به وجود آمدند، كوهها به مقدار زيادى ساييده شد، دره هايى پر گرديد، و زمينهاى هموار و نرمى به وجود آمد.

پس از سه هزار ميليون سال يا قدرى بيشتر (كه باز تاريخ دقيق آن در دست نيست) نخستين جوانه زندگى در درياها و در ميان آبى كه مايه حيات است پديدار گرديد.

جانداران با اشكال عجيب و مختلف يكى پس از ديگرى به وجود آمدند، عدّه اى از نژادهاى آنها براى هميشه

ص: 25

منقرض شدند و عدّه اى ديگر باقيمانده و در همه جا منتشر شدند.

چگونگى پيدايش اين جانداران گوناگون از اسرار آميزترين فصول تاريخ زندگى كره مسكونى ماست.

همين تحقيقات مى گويد: كاملترين نوع جانواران كه پستانداران باشند: شايد از يكصد ميليون سال قبل باين طرف پيدا شدند.

اما انسان

از پيدايش انسان در روى زمين مدّت زيادى نمى گذرد.

اين مدّت را به چند صد هزار سال تا چند ميليون سال تخمين مى زنند.

اين مدّت گر چه در برابر عمر زمين و پيدايش حيات در آن بسيار ناچيز است ولى در حد خود مدّت كمى نيست.

متأسفانه تحولاتى كه در اين مدّت در زندگى انسانها و قسمتهاى مختلف زمين روى داده نيز به طور وضوح بر ما روشن نيست.

اطلاعات نسبتاً روشن ما درباره انسان بيشتر مربوط

ص: 26

به پنج، شش هزار سال اخير است كه «خط» اختراع شده و تاريخ مدونى (آنهم چه تاريخى؟!) از زندگى بشر به يادگار مانده است.

(اين دوران را دوران تاريخ و پيش از آن را دوران قبل از تاريخ مى نامند).

اگر مجموع عمر انسان را در روى زمين برابر با «يك شبانه روز» فرض كنيم، تمام تاريخ دوران بشر از «چند دقيقه» تجاوز نخواهد كرد، و نسبت به همه عمر زمين از يك «ثانيه» هم كمتر است، و عمده اطلاعات ما مربوط به همين يك ثانيه مى باشد.

ولى در اين ميان، «خاكها» خدمت بزرگى به ما كرده اند، و گنجينه هاى گرانبهايى از دوران قبل از تاريخ، از آثار گوناگون زندگى گذشتگان، در دل خود نگاه داشته كه مى تواند بسان يك نورافكن ضعيف، پرتو كم رنگى بر قسمت هاى تاريك زندگى نياكان ما بيندازد، و حقايقى از وضع آنها را به ما نشان دهد.

دانشمندان با استفاده از اين پرتو ضعيف توانسته اند دوران ما قبل از تاريخ را به چهار دوران ممتاز بر اساس

ص: 27

ابزار و آلاتى كه از آنها به دست آمده تقسيم كنند:

نخست «عصر حجر قديم» است كه اطلاعات انسان از نيروها و مواهب آفرينش بسيار كم بود، و تنها وسيله او براى ادامه حيات در صحنه پرغوغاى زندگى، تنها قطعات سنگهاى بى قواره اى بود كه تا اندازه اى آن را به صورت سلاحهاى ساده درآورده بود.

در اواخر اين دوران انسان به كشف مهمى نايل گشت كه قيافه زندگى او را عوض كرد، و آن كشف «آتش» بود.

از اين دوران كه بگذريم به «عصر حجر جديد» مى رسيم. در اين عصر، انسان ابزارهاى سنگى منظم و صاف و صيقلى به وجود آورد، و تغييرات فراوانى در قسمتهاى مختلف زندگى خود داد. عمر «عصر حجر جديد» خيلى كوتاه است، و شايد از ده- بيست هزارسال تجاوز نكند، در حالى كه «عصر حجر قديم» بيش از 90 درصد مجموع عمر بشر را روى زمين اشغال مى كند!

پس از اين دوران «عصر برنز» يا «مفرغ» شروع مى گردد كه انسان براى نخستين بار با فلزات و طريقه ذوب آنها آشنا مى شود و بالاخره «عصر آهن» كه آخرين دوران

ص: 28

قبل از تاريخ است با كشف فلز محكم و پر مقاومتى به نام آهن آغاز مى گردد، و قيافه زندگى انسان به كلى دگرگون مى شود و كم كم براى شروع دوران «تاريخ» خود آمادگى پيدا مى كند.

در اين جا نكته قابل توجهى وجود دارد و آن اين كه: اعصار مزبور در تمام نقاط جهان همزمان با يكديگر «شروع» و «پايان» نيافته اند، بلكه بعضى از نقاط جهان «عصر آهن» را طى مى كردند در حالى كه همان زمان نقاط ديگرى «عصر حجر» را.

در اين بين، بنا به گواهى مورّخان شرق و غرب هنگامى كه بسيارى از نقاط مشرق زمين بعصر آهن رسيده بودند اروپاييها در عصر حجر زندگى مى كردند.

بد نيست اين سخن را از زبان نويسندگان تاريخ تمدّن غرب بشنويم.

در كتابى كه به نام «تاريخ تمدّن غرب و مبانى آن در شرق» زير نظر سه تن از اساتيد برجسته دانشگاههاى امريكا نوشته شده چنين مى خوانيم:

«اكنون اين طور به نظر مى رسد كه در بعضى از

ص: 29

قسمتهاى آسيا انسان موقعى كه به آخرين دوره ترتيب زمانى يعنى «عصر آهن» رسيده بود، مردمى كه در اروپا زندگى مى كردند هنوز در «عصر حجر جديد» به سر مى برند، و مردم استراليا تقريباً در «عصر حجر قديم» بودند.

كاوشها و حفرياتى كه در نقاط مختلف مشرق زمين به عمل آمده نيز اين حقيقت را روشن مى كند كه تمدن انسانى از شرق به غرب رفته است، زيرا قدمت آثار برجسته اى كه از انسانهاى گذشته به يادگار مانده در هيچ يك از نقاط جهان به پاى آثارى كه در شرق پيدا شده نمى رسد.

و از اين بيان بخوبى نتيجه مى گيريم كه شرقيها خيلى زودتر از غربيها مراحل ابتدايى تمدّن را پشت سر گذاشتند؛ و در حقيقت مشرق زمين گاهواره اصلى تمدّن انسانى بوده است.

اين نخستين برگ تاريخ تمدّن بشرى در روى زمين مى باشد و در همين برگ تفوق و برترى آشكار تمدّن شرقى به چشم مى خورد.

ص: 30

اين اوّلين درسى است كه در اين سلسله بحثها بايد آموخت و از ابن به بعد نيز بايد در پرتو تاريخهاى مستند، مسير تمدّن انسانى را تعقيب كنيم و نقش شرق و غرب را در آن ارزيابى نماييم.

ص: 31

3- آنچه غربيها به ما مديونند

اشاره

در بحث پيش طبق مداركى كه حتى نويسندگان غربى به آن اعتراف كرده اند اين حقيقت را دانستيم كه «مشرق زمين» دورانهاى مختلف ما قبل تاريخ را خيلى زودتر از غرب پشت سر گذاشت؛ و برترى خود را در تمام ادوار پيش از تاريخ بر غرب حفظ كرد.

اكنون به يك بررسى اجمالى درباره تمدّنهاى قديم كه پس از اختراع خط، و آغاز تاريخ بشر به وجود آمد، مى پردازيم.

از نظر مورّخان جاى ترديد نيست كه نخستين شكوفه هاى تمدّن انسانى در شرق آشكار شده است و اين مردم مشرق زمين بودند كه براى اوّلين بار در پيشاپيش قافله انسانيّت قدم در

ص: 32

عصر (تاريخ) گذارند.

توضيح اين كه: «تمدن» را اگر به معناى زندگى شهرى، و احداث واحدهاى بزرگ اجتماعى به نام «شهر» با پديده ها و آثار گوناگون آن بدانيم (همانطور كه از لفظ تمدّن و ماده اصلى آن يعنى مدينه بر مى آيد) طبق گواه مورّخان شرق و غرب نخستين آثار «شهر» در شرق پيدا شد و زمان پيدايش آن را شش تا هفت هزار سال پيش تخمين زده اند.

و اگر آغاز تمدّن را از زمانى بدانيم كه «خط» اختراع گرديد و انسان توانست شرح سرگذشت خود را براى آيندگان به يادگار بگذارد، آن نيز چنان كه خواهيم ديد نخستين بار در مشرق زمين به وجود آمد و اتفاقاً زمان «پيدايش خط» را هم مقارن «پيدايش شهر» يعنى ميان شش تا هفت هزار سال پيش مى دانند اكنون با در نظر گرفتن اين حقايق بايد ببينيم زادگاه اصلى تمدّن كدام يك از نقاط كشورهاى شرقى بوده است.

ج ج

زادگاه اصلى تمدّن

درست به نقشه «آسيا» و «آفريقا» دقّت كنيد، مسير رودهاى «دجله» و «فرات» و «نيل» و قسمت شرقى سواحل

ص: 33

مديترانه را كه در ميان اين دو قرار دارد در نظر بگيريد.

درست صورت يك «هلال» را تشكيل مى دهد كه هميشه زير درختان سرسبز و انواع مختلف گياهان و زراعتها پوشيده است و به همين دليل آن را هلال خصيب يا (هلال حاصل خيز) مى نامند.

تحقيقات مورّخان نشان مى دهد كه اين «هلال حاصل خيز» كه بى شباهت به يك گاهواره بزرگ نيست «زادگاه و پرورشگاه» اصلى تمدّنهاى انسانى بوده است.

در اطراف بستر اين رودخانه ها و سرزمينهاى مجاور آن تمدّن به معناى واقعى خود «جوانه» زد، و زندگى انسانى وارد مرحله نوينى گرديد.

بذر انواع علوم و دانشها، صنايع مختلف، و آنچه به زندگى بشر قيافه تازه اى مى بخشد از صورتهاى ساده و كوچك شروع به رشد و نمو كرد و سرانجام به صورت تمدّنهاى «كلده» و «آشور» و «بابل» و «ايران» و «مصر» در آمد.

مى گويند مقارن همين جريان، آثار نخستين تمدّن در دره هاى رود «سند» در هندوستان و دره هاى «هوانگ

ص: 34

هو» و «وى» در چين شكوفا گرديد.

در اين كه كدام عامل باعث بروز نخستين آثار تمدّن انسانى و فرهنگ شهرى از اين نقاط شده است در ميان مورّخان اتفاق نظر نيست.

بعضى علّت اصلى آن را حاصل خيزى اين نقاط و آمادگى زياد آنها براى زندگى كشاورزى انسان كه شكل واقعى زندگى آن روز بشر بود مى دانند و ظهور تمدّن را پاسخى به «نداى دره هاى رودخانه ها» تصوّر كرده اند.

ولى جاى اين سؤال باقى مى ماند كه بدون شك در آن روز دره هاى رودخانه هايى كه قابل كشت و ذرع بود منحصر به اينها نبود، و در نقاط مختلف «غرب» نيز چنين دره هاى حاصل خيزى يافت مى شد كه مردم آن هم چنان در حال توحّش به سر مى بردند.

بنابراين بايد گفت: عامل ديگر پيدايش تمدّن همان برترى ميزان نسبى هوش و فكر مردمى كه در اين نقاط زندگى مى كردند، بر ساير مردم روى زمين مى باشد بوده است و اين عامل را نبايد از نظر دور داشت.

مسلّماً در آن وقت مردم شرق و نژادهايى كه در اين دره هاى

ص: 35

حاصل خيز و نقاط مجاور آن زندگى داشتند از نظر هوش برديگران برترى داشتند، و همين افكار پيشرفته آنها بود كه چنان تمدّنى را ابداع كرد.

آرى در آن روزها كه در شرق، در آغوش رودخانه هاى دجله و فرات و نيل و سند و هوانگ هو تمدّنهاى خيره كننده اى در حال تكوين بود از دره هاى رودخانه هاى «مى سى سى پى» در آمريكا و رودخانه «ولگا» و «دانوب» و «رن» در اروپا هرگز اين نداى تمدّن شنيده نشد و در اطراف آنها مردم همچنان در حال توحّش مى زيستند.

آنچه «غربيها» به ما مديون هستند

گامهاى برجسته اى كه ملل شرق از هزاران سال پيش به سوى تمدّن و علوم برداشتند و آثارى از آن كه در دل خاك، در پيشانى سنگ نوشته ها، و در صفحات تاريخ باقيمانده بسيار است، و اگر تعجب نكنيد همينها بود كه غربيها پايه هاى تمدّن صنعتى خود را به روى آن گذارند.

بد نيست اين سخن را از زبان خود غربيها بشنويم و ليست بدهكاريهاى «مغرب زمين فراموشكار» را به طور

ص: 36

خلاصه و مختصر در دست خود آنها بخوانيم.

نويسندگان كتاب «تاريخ تمدّن غرب و مبانى آن در شرق» كه گفتيم سه تن از اساتيد برجسته آمريكايى هستند در كتاب خود چنين مى نويسند:

«الفبا» را شرقيها اختراع كردند ... ولى آنها تنها «اختراع بزرگى» نيست كه استفاده از آن دين مغرب زمين به خاور نزديك باستان مى باشد بلكه فهرست «اوّلين چيزها» در اين منطقه كه هنوز هم براى ما اهميّت دارند بسيار طولانى است.

در همين جا در شرق بود كه نخستين گامهاى علوم هيئت و رياضيات و بخصوص سالنامه (تقويم) برداشته شد.

همين جا بود كه نخستين مجموعه مدوّن قانون يعنى قانون معروف «هامورابى» در 19 قرن پيش از ميلاد فراهم گشت.

محتملًا از همين جا كه نخستين معمارى كه به ما به ارث رسيده است به صورت مجموع زيباى

ص: 37

قابل فهمى باقيمانده است!

و بالاخره از همين جا بود كه نخستين اديانى، كه باصورتى مجزا از بقاياى مادى مى توانيم بشناسيم، آغاز يافت ... و مسيحيّت كه پس از دو هزار سال هنوز دينى است كه اكثريت قاطع زن و مرد در دنياى غرب به آن اعتقاد دارند همين جا به وجود آمد»(1).

اين بود قسمت مختصرى از فهرست بدهكارى هاى مغرب زمين به شرق.

ما معتقديم كه اگر «شرق» چنين خدمتى به غرب نموده مهم نيست، بايد هم بكند، بلكه مى توان گفت غرب از اين نظر ديْنى به شرق ندارد، اين وظيفه شرق پيشرفته و متمدّن بوده است كه دست ديگران را هم بگيرد و وارد تمدّن كند.

امّا مهم اين است كه «شرقى» با اين سابقه درخشان چرا و به چه دليل امروز اين چنين در خود احساس شرمندگى و حقارت در برابر غربيها مى كند، به طورى كه سعى دارد براى


1- نقل از كتاب فوق، ص 16.

ص: 38

نجات از چنگال ناراحتى هاى اين عقده درونى، خود را به كلّى در غرب و غربى هضم نمايد؟!

او كه مخترع اصلى الفباست امروز مى كوشد كه الفباى خود را كه آميخته با احساس حقارت تنفّرآميز او شده، از دست دهد و الفباى غرب را كه بناهست در آن هضم شود به جاى آن برگزيند!

او كه به وجود آورنده انواع علوم است امروز بر اثر همين خودباختگى بايد همواره ريزه خوار علوم ديگران باشد.

او كه پديد آورنده نخستين معمارى است امروز نه تنها در سبك معمارى تقليد از غرب مى كند، بلكه در سبك لباس پوشيدن و طرز غذا- با آن كه هر قومى به حكم وضع جغرافيايى و آب و هوا سنن ملّى خود ناچارند لباس و غذاى خاصّى داشته باشند- منتظر دستورات غرب است!

او كه پيغمبران بزرگ را در محيط خود پرورش داده و شاهد ظهور اديان آسمانى بوده امروز مى خواهد افتخارات مذهب خود را از زبان غربيها بشنود!

رسالت بزرگ امروز ما اين است كه اين دسته از

ص: 39

شرقيها را از اين خواب دردناك، از اين حالت بهت زدگى، از اين سرگردانى روحى يا هر چه مى خواهيد نام آن بگذاريد؛ نجات دهيم.

دست دوستان خود را بگيريم و آثار به ظاهر خاموش و در واقع پرغوغاى تمدّن كهن خود را به آنها نشان دهيم و به آنها حالى كنيم كه شما از زير «بوته خار» بيرون نيامده ايد! شما وارث تمدّنى بس درخشان هستيد.

ص: 40

4- تمدّن خيره كننده شرق

اشاره

* مشرق زمين مركز ظهور اديان بزرگ.

* نخسيتن خدمتى كه اسلام به پيشرفت تمدّن بشر نمود.

* اعترافات جالب غربيها.

* من معتقدم كه نور بسيارى از شرق به غرب تافته.

مشرق زمين مركز ظهور اديان بزرگ

بعضى مى پرسند چرا و چگونه تمام پيامبران از مشرق زمين برخاسته اند، حتى مذهب مسيح عليه السلام كه امروز بر اكثر كشورهاى غربى سايه افكنده از شرق برخاسته است؟

مسيح عليه السلام در «فلسطين» تولّد يافت و از همان جا دعوت

ص: 41

خود را شروع نمود، ما هرگز نشنيده ايم يكى از پيامبران بزرگ از غرب برخاسته باشد.

در برابر اين سؤال بايد گفت: اگر اين گناهى باشد گناه پيامبران نيست، اين گناه شرق است كه زودتر از نقاط ديگرجهان وارد تمدّن انسانى شده است. زيرا ظهور پيامبران بزرگ و اديان آسمانى كه همراه با عالى ترين تجليّات روح انسانى مى باشد و وسيله اى براى پيشرفت و تكامل جامعه ها در جنبه هاى مختلف معنوى و مادى است مسلّماً بايد در زمينه هاى مستعد و ظروف مساعد باشد.

هيچ كس به يك باغبان ايراد نمى كند كه چرا بذر خود را در يك سرزمين مهيا و آماده پاشيده است، بلكه اگر در زمين غيرمستعد بپاشد جاى ايراد است.

بنابراين ظهور مذاهب بزرگ در شرق خود معلول قدمت تمدّن شرق، و هم نشانه ديگرى از اصالت تمدّنهاى شرقى محسوب مى گردد، و حاكى از اين است كه مشرق زمين قبل از نقاط ديگر جهان مراحل گوناگون تمدن را پيموده و به آن مرحله از رشد فكرى و عقلى رسيده كه توانسته است دعوت پيامبران را درك كند.

ص: 42

ممكن است كسانى ايراد كنند كه اين موضوع درباره ظهور اسلام صدق نمى كند، چه اين كه همه مى دانيم اسلام از يك سرزمين عقب مانده شرقى و از ميان يك ملّت نيمه وحشى طلوع كرد و اين خود يكى از شگفتيهاى اين آئين بزرگ بود.

ولى بايد توجّه داشت كه مردم شبه جزيره عربستان گر چه مردمى عقب افتاده بودند امّا هيچ دليلى نداريم كه از نظر استعداد ذاتى براى پذيرش يك تمدّن عالى از ديگران عقب تر بودند. اگر چه يك سلسله عوامل نژادى و اجتماعى آنها را على رغم استعدادى كه داشتند به عقب رانده بود.

و لذا پس از طلوع اسلام آن چنان استعدادى از خود نشان دادند كه براى همه مردم جهان مايه شگفتى بود.

گذشته از اين سرزمين وحى و كانون پيدايش اسلام يعنى حجاز يك نقطه مركزى در ميان پنج تمدّن كهن و ريشه دار شرقى بود، زيرا ايران، يمن، مصر، روم شرقى، بابل و حيره، اين سرزمين را از هر سو احاطه كرده بود.

مگر نه اين است كه «هلال حاصل خيز» كه گاهواره اصلى تمدّن انسانى است شبه جزيره عربستان را دور مى زند؟ گويا

ص: 43

چنين مقدّر بود كه تمدّنى در اين مركز پى ريزى شود كه تمام تمدّنهاى اطراف را در خود هضم كرده و تمام اين نقاط را به وسيله يك دكترين عالم به هم پيوند دهد.

نخستين خدمتى كه اسلام به پيشرفت تمدّن بشر نمود

آخرين تحقيقات علمى و فلسفى به ما مى گويد كه جهان «آفرينش» يك واحد بزرگ بيش نيست و اين همه اشكال گوناگون و رنگهاى مختلف، «خلقت» به يك «اصل» باز مى گردد.

رسالت بزرگ علم و فلسفه اين است كه آن اصل اساسى را كشف كند و به همين دليل هر قدر دامنه علم و دانش بشر وسعت مى يابد يك نواختى قوانين جهان و وحدت آنها آشكارتر مى شود.

جامعه انسانيّت هم يك «واحد بزرگ» بيش نيست، هر قدر بسوى وحدت پيش برود به اصالت و واقعيت خود نزديكتر شده، و هر قدر با ايجاد مرزهاى مصنوعى به اجزاى بيشترى تقسيم گردد از حقيقت دور افتاده است!

به همين جهت با پيشرفت و تكامل جوامع انسانى، حكومتهاى محلى كه از بقاياى دوران عقب ماندگى است، از

ص: 44

طريق اتحاد، يا پيمانهاى مختلف، به هم پيوسته و جوامع بزرگترى را تشكيل مى دهند.

خلاصه اين كه جوامع پيشرفته همواره به سوى وحدت مى روند، زيرا واحدهاى بزرگتر امكانات زيادترى براى ترقى و تكامل دارند.

اسلام نه تنها پايه مسائل فكرى و عقيده اى را بر اساس «توحيد و وحدت» گذارده، بلكه در مسائل اجتماعى و سياسى و اقتصادى نيز اصل «توحيد و وحدت» زير بناى اجتماع اسلامى را تشكيل مى دهد.

اسلام مرزهاى «جغرافيائى» و «نژادى» و «طبقاتى» را در هم كوبيد، و بر ويرانه هاى آنها، جامعه واحدى كه تمام انسانها- بدون استثنا- مى توانستند در آن شركت كنند بنا نهاد، حتى اگر روزى افراد انسان- آن طور كه آرزو دارند- همه كرات منظومه شمسى را تسخير نمايند دامنه اين جامعه واحد اسلامى در آن جا نيز گسترده خواهد شد.

اسلام اگر مى خواست روى «نژاد عرب» تكيه كند، آن چنان كه سنت جاهليت و طرز تفكّر مردم آن روز بود، و بدبختانه امروز هم به صورت ديگرى عنوان شده، هرگز عالمگير نمى شد

ص: 45

و امروز پيروان آن نزديك به هفتصد ميليون نفر نمى رسيد، سهل است، امكان توسعه هم نداشت.

و اگر مى خواست تنها روى مرزهاى «حجاز» تكيه نمايد امروز در ميان ريگهاى روان اين سرزمين سوزان دفن شده بود.

و يا اگر نماينده يك طبقه خاص اجتماع، (مثلًا طبقه فئودالها) بود با از ميان رفتن آنها از بين رفته بود.

ولى اسلام همه اين آثار پراكندگى و نفاق را پشت سر گذاشت و اصل توحيد در مدّت كوتاهى آن چنان كشور وسيع و قدرتمند با تمدّنى عالى و خيره كننده بوجود آورد كه تا آن روز در جهان سابقه نداشت.

اعترافات جالب غربيها

گر چه عده اى از مورّخان غربى با آن همه آزاد فكرى كه مدّعى هستند هنوز با قضاوتهاى آميخته به تعصّب خود سعى مى كنند پرده بر روى حقايق تاريخى انداخته و عظمت تمدّن درخشانى را كه در سايه اسلام بر شرق- و به دنبال آن بر غرب- سايه افكند ناديده بگيرند و با كمتر از آنچه هست قلمداد كنند.

ص: 46

ولى عدّه اى ديگر روى «آزادمنشى» ويا «وضوح و روشنى موضوع» اعترافاتى در اين زمينه كرده اند كه حتى براى ما مسلمانان شرقى كه غالباً روح و عظمت اسلام را هنوز به درستى درك نكرده ايم جالب است.

نويسندگان «تاريخ تمدّن غرب و مبانى آن در شرق» درفصلى كه براى اسلام و تمدّن اسلامى عنوان كرده اند مى گويند:

«در اين نكته شكى نيست كه هنگام وفات محمد صلى الله عليه و آله حتى بسيارى از اعراب خبرى از اين آئين جديد نداشتند، ولى با اين وصف هنوز يك قرن نگذشته بود كه «شارل مارتل» مجبور شد با پيروان مذهب «محمد صلى الله عليه و آله» بجنگد تا ايشان را از «فرانسه» براند! و امپراطورى بسيار عظيم بيزانس براى حفظ موجوديت خود با اين آئين در كشمكش بود، و اسلام به هندوستان نيز راه يافته بود!

چنين توسعه خيره كننده اى حتى پس از آن كه توضيحات عمده اى را (كه براى توجيه اين پيشرفت داده شده) از نظر بگذرانيم باز اسرارآميز باقى خواهد ماند»! ...

ص: 47

و پس از بحثى كه درباره «تحوّل و ترقى فوق العاده تمدن اسلامى در اين كتاب نموده اند گفتار خود را با اين جمله پايان داده اند:

هنگامى كه كمكهاى «بيزانس» و «مسلمانان» را به فرهنگ مغرب زمين مورد توجّه قرار دهيم مى توانيم بگوييم كه نور بسيارى از شرق به غرب تافته است!»

اكنون بايد ديد اين نور بسيار چه بود؟ و چگونه از شرق به غرب تابيد؟

پاسخ اين سؤال را در بحث آينده- با استفاده از گفته ساير مورّخان غربى- در اختيار خوانندگان مى گذاريم.

ص: 48

5- شايد بعضى باور نكنند!

اشاره

... نفوذ و روحيّات و افكار «شرق» روح تاريك مردم قرون گذشته «غرب» را روشن ساخته و آنها را به جهان وسيعترى هدايت كرده است ... «پروفسور گيپ»

كشف بزرگ!

اخيراً يكى از جرائد معروف، برحسب يك پيش آمد كاملًا اتفاقى! موفّق به كشف بزرگى شد كه در تاريخ كشور ما كم نظير، بلكه بى نظير بود!

فى الواقع اين كشف بزرگ در اين موقع كه هر ملّتى مى كوشد براى افزودن اعتبار جهانى خود دست و پايى كند موفقيتى براى همه مردم «ايران زمين» مخصوصاً گردانندگان آن «جريده شريفه» بود.

ص: 49

شرح ماجرا اين كه: طبق «شجره نامه» صد در صد اطمينان بخشى كه اخيراً بدست نويسندگان آن جريده افتاده «ثابت و محقّق» گرديده است كه هنر پيشه معروف آمريكايى «يول براينر» اصلًا از نژاد «آريا» و ايران الاصل هستند!

اسم كوچكشان سابقاً «زفكا» و به عبارت ديگر «ذوالفقار»! بوده.

پدرشان «مناف» نام داشته و از مسلمانان ايرانى ساكن «قفقاز»!

و پسر عمّه اى هم دارد كه گويا در حال حاضر آرايشگاهى در تهران دارند.

جنگ جهانى دوّم ميان زفكا و كسانش فاصله انداخت، و بالاخره او سر از آمريكا در آورد.

پسر عمّه ايرانى ايشان مخصوصاً براى اثبات صدق گفتار خود «خال سياهى» را كه در سينه دارد و از «مشخصات فاميلى» ايشان است به خبرنگار جريده مزبور نشان داده!

و باز به گفته همان جريده «خبرنگاريهاى جهان» اين «كشف» را به محض انتشار در روزنامه مزبور به جهان مخابره نموده اند»! ...

ص: 50

اين ماجرا و مانند آن سند زنده و قابل مطالعه اى براى بحثهاى ماست.

ممكن است اين گونه «كشفيّات»! از نظر بعضى ساده باشد، ولى اگر بدست كسانى كه با اصول «رواشناسى جديد و روانكاوى» كمى آشنايى دارند، داده شود، بسيار چيزها از آن خواهند فهميد!

اين گونه «كشفيات» (اگر چه صد در صد هم جدى نباشد) باز قبل از هر چيز از يك كيفيّت خاص روانى حكايت مى كند كه گاهى از آن به «عقده حقارت» تعبير مى كنند، حقارت در برابر غرب و آنچه به غرب نسبت دارد!

«واكنش اين عقده» كه بدبختانه در اعماق وجود عده زيادى از ما همچون سرطان ريشه دوانيده، اين است كه مى خواهند هر طور شده خود را به غربيها بچسبانند، و به اين وسيله از احساس حقارتى كه آنها را رنج مى دهد رهايى يابند.

ان عقده ما را وادار مى كند كه براى «يول براينر» شجرنامه ايرانى درست كنيم.

همين عقده ما را وادار مى كند كه نام بچه هاى خود را از نامهاى خارجى انتخاب نماييم.

ص: 51

اين عقده بعضى از جوانان تحصيل كرده ما را وادار مى كند زن اروپايى و آمريكايى بگيرند اگر چه از منحطترين طبقات آنها باشد، بوجود چنين زنى يك دنيا افتخارات و مباهات كنند.

و بالاخره همين عقده است كه زمزمه تغيير خط فارسى به خط لاتين و امثال آن را بوجود آورده و خلاصه در تمام شؤون زندگى ما اثر گذاشته است.

و كمترين اثر آن همين تابلوهاى رنگارنگ با خطوط لاتين است كه زينت بخش خيابانهاى ماست، و همان طور كه سابقاً هم گفتيم اين موضوع اختصاص به مملكت ما ندارد و در اغلب نقاط مشرق زمين- البتّه با تفاوتهايى- به چشم مى خورد.

سابقاً گفتيم بايد با اين طرز فكر مبارزه كرد، مبارزه اى بى رحمانه و پى گير، اين احساس حقارت خود كم بينى را بايد كوبيد.

بايد اين نقطه ضعف روانى را كه ممكن است همه افتخارات و اصالت و استقلال ما را بر باد دهد از طرق صحيحى معالجه نمود.

بايد به شرقى مخصوصاًنسل ايرانى فهماند تو آن قدر افتخارات دارى كه اگر فرضاً ثابت شود فلان «دانشمند بزرگ

ص: 52

اروپايى» اصلًا شرقى و ايرانى است او بايد مباهات و افتخار كند، نه اين كه تو افتخار كنى كه فلان «هنر پيشه» شجره نامه ايرانى دارد!

ج ج

در هر حال يكى از طرق مؤثر درمان اين بيمارى روحى اين است كه تاريخ گذشته مشرق زمين را به طور كلى، و ايران را بخصوص، از منابع صحيح و به صورت مستند براى نسل جديد تشريح كنيم و نشان دهيم شرق چه روزهايى را به خود ديده و چه تمدّنهاى درخشانى را به وجود آورده است.

گفتيم يكى از دورانهاى طلايى تمدّن شرق دورانى بود كه تمدّن اسلامى بر سراسر آن سايه افكنده بود، آن روز همه چيز از مشرق به مغرب مى رفت و تقريباً تمام اوضاع به عكس امروز بود.

صنعتگران و هنرمندان چيره دست ما آثار شگفت انگيزى ابداع نمودند، اين صنايع و آثار بديع بر اثر جنگهاى صليبى و به علل ديگر، به غرب راه يافت، و چشم اروپاييها به چيزهايى افتاد كه تا آن روز نظير آن را نديده بودند.

ص: 53

بگفته سرتوماس آرنولد عضو فرهنگستان بريتانيا: «مسلمين دامنه استعدادشان وسيع بود، چنان كه مى بينيم در قسمتهايى كه موانع مذهبى در كار نبود استعداد بى نظير و عجيبى از خود آشكار مى ساختند، به طورى كه در قرون وسطى هيچ كس به پاى آنها نمى رسيد.

اسلام وارث مستقيم صنايع قديمى فراوانى است كه ابداً در مغرب شناخته نمى شد.

صنعت گران اسلامى دائماً صنايع خود را ترقى داده و در اغلب نقاط منتشر مى ساختند، اين هنرها تا آن روز به اروپا نيامده بود، و اگر هم در قديم شناخته مى شد در نتيجه شكستها و فشارهاى قرون وسطى از بين رفته بود ...

نقوش اشيائى كه مسلمانان مى ساختند به قدرى با مهارت و تردستى ترسيم شده كه گاهى انسان گمان مى كند اين اشياء وراى ساختمان خود، روح اسرارآميزى دارند!»

ص: 54

خاورشناس مزبور بعداً درباره استفاده مسلمانان از آيات قرآن و جمله هاى عربى در تزيين آثار خود، و سپس تقليد اروپاييها از آنان در به كار بردن جمله هاى مزبور در تزيين آثار مختلف، شرحى مى نويسد كه مسلماً براى دلباختگان خط لاتين كه خط امروز فارسى و عربى را مايه سرشكستگى خود مى دانند خيلى عجيب و باور نكردنى خواهد بود، او چنين مى نگارد:

«مسلمانان در تزيين آثار خود از نقوش و جمالات عربى، از آيات قرآن و اشعار مناسب استفاده مى كردند. صنعتگران اروپائى كم كم با خطوط عربى آشنا شدند، و با وجود اين كه نمى توانستند آن را بخوانند شبيه آن را مى نوشتند»!

سپس اضافه مى كند: «الان در موزه بريتانيا يك «صليب» برنجى طلاكارى شده ايرلندى كه متعلّق به قرن نهم ميلادى (تقريباً مربوط به يك هزار سال قبل) است وجود دارد كه در وسط آن جمله «بسم اللَّه»! با خطوط كوفى نوشته شده ... و سكّه اى هم مربوط به

ص: 55

پادشاه «مرسيا» موجود است كه كاملًا شبيه به دينار مسلمانان است (حتى نقوش آن نقوش اسلامى مى باشد) سپس مى گويد: در هيچ يك از اين دو قسمت صنعت گران غربى تشخيص نداده اند كه چه چيز را تقليد يا انتخاب مى كنند و الّا جمله اى كه «مخصوص مسلمانان» بود بر روى «سكه مسيحى» نمى زدند و آيه اى كه منحصر به آيين محمد صلى الله عليه و آله بود بر روى «صليب» كه علامت مقدّس آنهاست نمى نوشتند.(1)

خوب ملاحظه مى كنيد عين اين تقليدى كه امروز در محيط ما رايج شده و كلمات و حروف و عبارات لاتينى را بدون درك معانى آن تقليد مى كنيم آن روز در ميان اروپاييها نسبت به خطوط اسلامى رواج داشت، نه تنها در خطوط، بلكه در تمام «صنايع» خود دنباله رو ما بودند و هنگامى كه به شرق مى آمدند با سوغاتى از علوم و آثار صنعتى شرق به كشورهاى خود باز مى گشتند.

بد نيست اين حقيقت را نيز از زبان خود آنها بشنويم.


1- ميراث اسلام، ص 33- 35.

ص: 56

سرتوماس آرنولد در همان كتاب مى گويد:

«ميل به زيارت اماكن مقدّسه (در فلسطين)، و تشنگى مفرط به اخذ علوم اسلامى، و اشتياق به بازرگانى و غيره، اروپاييان را به سرزمينهاى اسلامى كشانيد و چون به ميهن خود بازگشتند علوم و هنرهايى را فرا گرفته و اشيايى با خود مى آوردند»!

بحث در پيرامون استفاده هاى شايانى كه غربيها از ملل شرق و مسلمانان در رشته هاى مختلف علوم و صنايع كردند بحث بسيار دامنه دار، و غرورآميز، و هم اسف انگيز است.

به عقيده ما يكى از وظايف حتمى مسلمانان امروز، مخصوصاً قشر تحصيل كرده اين است كه مطالعات خود را در اين زمينه گسترش دهند، و سپس به بررسى علل عقب گرد كنونى بپردازند.

ج ج

در اين جا جمله ديگرى از پروفسور گيب استاد زبان عربى در دانشگاه لندن نقل كرده و اين بحث را پايان مى دهيم.

او در مقاله اى مى نويسد كه تحت عنوان «نفوذ ادبيّات

ص: 57

اسلامى در اروپا» نگاشته، چنين مى نويسد:

هنگامى كه به گذشته نظر افكنيم مى بينيم علوم و ادبيّات شرق به منزله خمير مايه اى (براى تمدّن غرب) بود، به طورى كه نفوذ روحيات و و افكار «شرق» روح تاريك مردم قرون گذشته «غرب» را روشن ساخته، و آنها را به جهان وسيعترى هدايت كرده است.»(1)


1- ميراث اسلام، ص 81.

ص: 58

6- باران علوم شرق بر خاك خشك اروپا!

اشاره

«... خلاصه به اين وسيله (به وسيله ترجمه كتب دانشمندان اسلام) علوم شرق مانند باران رحمت بر خاك خشك اروپا باريد و آن را حاصل خيز ساخت و كم كم اروپاييان با علوم شرق آشنا شدند»! ... دكتر ماكس ميرهوف

تحريف رسوا

مطالعه كتابهايى كه درباره تأثير علوم و دانشهاى شرقى مخصوصاً علوم اسلامى در جنبش علمى اروپا و به اصطلاح «رنسانس» و فهرست بدهكارى هاى غرب به مشرق نوشته شده، اين واقعيت تلخ را به ما مى فهماند كه هر قدر به عقب بر گرديم

ص: 59

مى بينيم غربيها با صراحت و انصاف بيشترى درباره تأثير عميق اين علوم و دانشها در «نهضت علمى اروپا» بحث مى كنند.

امّا به عكس در نوشته هاى اخير خود، آن صراحت و انصاف را از دست داده، وبا سخنان دو پهلو سعى دارند چنين وانمود كنند كه بدهكارى غرب به شرق آنقدر هم زياد نيست، و گاهى هنگام تمجيد از مسلمانان آنها را به عنوان پلى! براى انتقال علوم يونان به غرب (يعنى از غرب به غرب!) معرفى مى كنند.

گر چه باز با تمام اين اعمال تعصبهاى دور از منطق و اين تحريفهاى زننده نتوانسته اند چهره حقايق تاريخى را در اين مورد بپوشانند، و در لابلاى همان عبارات آنها مطالبى به چشم مى خورد كه براى ما شرقيها بخصوص ما مسلمانان كه گذشته پر افتخار خود را به كلّى فراموش كرده ايم جالب و غرورآميز است.

ولى اگر كار به همين جا ختم مى شد باز جاى شكرش باقى بود، از اين مى ترسيم در آينده نه تنها سيراب شدن افكار خود را از سرچشمه علوم ما انكار كنند بلكه شايد

ص: 60

يك روز ما را عامل توحش خويش در دوران قرون وسطى معرفى نمايند!

گفتار زير شاهد زنده اى براى حقيقت فوق است:

مستر «ترند» استاد زبان اسپانيايى در دانشگاه «كمبريج» در يادداشتهايى تحت عنوان «اسپانيا و پرتقال» چنين مى نويسد:

تاريخ نويسان امروز اسپانيا چندان به ميراث اسلام اهميّت نمى دهند، ولى صد سال پيش درباره اعرابى كه به اسپانيا آمدند اغراق گوييهاى عجيبى مى شد! و امروز اين موضوع كهنه شده و ديگر گرد مطالعه آن نمى گردند! اين بى ميلى بى جهت نيست.

زيرا دانشگاههاى فرانسه و آمريكا سعى نموده اند ريشه و اساس هر چيزى را لاتينى شمارند»!.

در حالى كه اگر آنها انصاف مى داشتند و بدون تعصّب حقايق تاريخى را بررسى مى كردند قضيه كاملًا به عكس بود، يعنى باگذشت زمان مدارك زنده تر و روشنترى براى تأثير

ص: 61

عميق علوم اسلام در جنبش علمى غرب به دست مى آيد چنان كه دانشمندان واقع بينى مانند دكتر ميرهوف به اين حقيقت اعتراف نموده اند.

او در يادداشتهايى كه تحت عنوان «علوم طبيعى وطب» تهيه نموده چنين مى نويسد:

«ذخائر علم و دانش ملل اسلامى اكنون رفته رفته آشكار مى گردد و مورد استفاده عموم قرار مى گيرد ...

البته در اين چند سال اخير آن چه كشف شده روشنايى جديدى بر تاريخ قديم علوم دنياى اسلامى افكنده است، ولى مسلماً اين كشفيات هنوز كافى نيست و دنيا در آينده بيشتر به اهميّت علوم اسلامى پى خواهد برد(1)»!

جزئى از يك نقشه وسيع و كلّى

«غربيها» حق دارند اين حقايق تاريخى را انكار


1- ميراث اسلام، ص 100 و 101.

ص: 62

كنند، همچنين دانشگاههاى فرانسه و آمريكا در اصرار خود بر اين كه همه چيز ريشه لاتينى دارد! ذيحق مى باشند.

زيرا غرب امروز با تمام قوا مى كوشد كه بر ويرانه هاى «استعمار سياسى» از دست رفته خود يك «استعمار فكرى نوين» بسازد و حكومت خود را بر شرق تا قرنها- آن چنان كه آرزو دارد- ادامه دهد.

آنها مى خواهند منابع گوناگون اوّليه پر ارزش شرق را به نازلترين قيمت خريدارى كنند، و مصنوعات كم ارزش خود را به گران ترين قيمت به آنها بفروشند و به آقايى بى دليل خود ادامه دهند.

غربيها در راه تحكيم پايه هاى اين استعمار فكرى اصرار دارند به مردم شرق چنين حالى كنند كه تا جهان بوده است و خدا خدايى مى كرده، غرب «پيشرو» و شرق «دنباله رو» بوده است، و اين جزء قوانين لايتغير عالم آفرينش است و مردم شرق موظّفند به آن احترام بگذارند!

بديهى است با چنين وضعى، سياستمداران كهنه كار امروز غرب، و دانشمندان متعصّب، و خاورشناسان كم مايه و يا مغرض آنها، نمى خواهند بپذيرند كه اساس و زير بناى

ص: 63

تمدّن امروز آنها را افكار دانشمندان شرقى تشكيل داده اند، و اگر موفقيّتى در صنايع گوناگون نصيب آنها شده بيش از همه مديون نهضت علمى مسلمانان هستند.

انكار اين واقعيات گوشه اى از آن نقشه وسيع و كلّى استعمار فكرى است.

امروز مسئولين دستگاههاى تبليغاتى غرب، بر خلاف آنچه خوش باورها مى پندارند، كوشش دارند حس تحقير خاصّى نسبت به شرق و افكار شرقى در مردم غرب برانگيزانند و شرقيها را به صورت افراد نيمه وحشى معرفى نمايند.

كسانى كه ساليان دراز در محيط اروپا زندگى داشته، و ناظر جلسات سخنرانى و يا فيلمهاى تبليغاتى و مطبوعات و ساير تظاهرات فكرى آنها بوده اند به اين حقيقت تلخ معترفند، و ما به خواست خدا در بحثهاى آينده اسناد زنده اى براى اين موضوع ارائه خواهيم داد.

آيا موقع آن نرسيده است كه شرق به پاخيزد، و با يك نهضت همه جانبه پيوندهاى پوسيده اقتصادى كه او را به صورت يك عضو وابسته و طفيلى نسبت به غرب در مى آورد قطع كند و زندگانى مستقل و پرافتخار خود را آغاز نمايد؟!

ج ج

ص: 64

در اين ميان تنها چيزى كه «مايه دلخوشى» ماست، و وجدان ما را آرامش مختصرى مى بخشد اين است كه.

اوّلًا نقش دانشمندن ما در پى ريزى جنبش علمى غرب از نظر تاريخ روشنتر از آن است كه با اين گونه تبليغات غلط و سفسطه ها و اعمال تعصبها بتوان بر آن پرده پوشى كرد.

ثانياً هنوز در ميان دانشمندان غربى افرادى پيدا مى شوند كه با بى نظرى واقع بينى اين مسأله را تعقيب نموده، و حقايق را به طور عريان بازگو مى كنند، اجازه بدهيد نمونه اى از آن را براى تكميل گفته هاى خود در اين جا بياوريم:

دكتر ميرهوف در يادداشتهاى خود درباره پيشرفت مسلمانان در «طب و پزشكى» مى نويسد:

«در جنگهاى صليبى، مسلمين به پزشكان اروپايى مى خنديدند! زيرا معلومات آنها را بسيار «پست و ابتدايى» مى دانستند، سپس تصريح مى كند كه: مسيحيها كتابهاى «ابن سينا»، «جابر»، «حسن بن هيثم» و «رازى» را به لاتينى ترجمه

ص: 65

كردند كه اكنون ترجمه هاى آنها در دست است، اگر چه مترجمين آنها معلوم نيست، و در قرن شانزدهم كتابهاى «ابن رشد» و «ابن سينا» در ايتاليا ترجمه شد و اين كتابها در دانشگاههاى ايتاليا و فرانسه تدريس مى گرديد».

سپس اين جلمه تاريخى را اضافه مى كند:

«خلاصه به اين وسيله علوم شرق مانند باران رحمت بر خاك خشك اروپا باريد، و آن را حاصل خيز ساخت و كم كم اروپاييها با علوم شرق آشنا شدند ...»!

مستر «بارون كارول دوو» در يادداشتهاى خود درباره «اخترشناسى» و رياضيات مسلمانان مى نويسد:

مسلمانان موفقيتهاى بزرگى در علوم گوناگون به دست آوردند.

آنها استعمال اعداد را به مردم آموختند ...

آنان جبر و مقابله را به صورت علم صحيحى در آوردند و آن را ترقّى دادند، سپس اساس «هندسه تحليلى»

ص: 66

را به جا گذاشتند.

بدون شك آنها مخترع مثلثات سطحى و كروى بودند كه در حقيقت در يونان وجود نداشت».

سپس چنين اضافه مى كند:

«در دورانى كه دنياى مسيحى مغرب با بربريت در جنگ وجدال بود اعراب (مسلمانان) همچنان سرگرم مطالعه علوم بودند و در معنويات زندگى مى كوشيدند».(1)

و هم او درباره «عمر خيام» (دانشمندى كه ما تنها او را به رباعيات مشكوكى كه درباره مى و ميخانه به او نسبت داده اند مى شناسيم)، مى نويسد:

«كتاب جبر و مقابله وى از آثار «درجه اوّل» مى باشد، و مطالعه آن نشان مى دهد كه در اين امر گوى سبقت را از يونانيان ربوده و پيشرفتهاى قابل ملاحظه اى كرده است».


1- ميراث اسلام، ص 293.

ص: 67

او در اواخر يادداشتهاى خود درباره فعاليتهاى دانشمندان اسلام در نجوم و اخترشناسى مخصوصاً كوششهاى ارزنده و بى سابقه خواجه نصير الدين طوسى و تأسيس رصدخانه مراغه و دقت ابزار و آلات نجومى كه در آن رصدخانه به كار رفته بود، و اكتشافات گوناگونى كه در اين علم نصيب آنها گرديد به تفصيل سخن مى راند و تصريح مى كند كه:

«آلات نجومى كه در مراغه ساخته مى شد فوق العاده قابل تحسين بود».

حتى «پرفسور سانتيلانا» استاد دانشگاه رم در پايان يادداشتهاى خود درباره قانون و اجتماع مسلمانان مى نويسد:

«آنچه ما به طور مسلم از قانون عرب (مسلمانان) اقتباس نموده ايم عبارت از طرز تشكيل مؤسسات قانونى، مانند شركتهاى سهامى محدود، و گذشته از اين، بعضى از نكات فنى بازرگانى است.

از طرف ديگر شكى نيست كه معيار و ميزان عالى اخلاقى مسلمانان كه در بعضى از قوانين آنها مستقر

ص: 68

است به وضع مطلوبى در نشو و نماى عقايد و قوانين فعلى ما مؤثر بوده، و هنوز هم تأثير آن در ما باقى است، و ارزش آن دائماً در خاطرها مى باشد».

در اين جا بحث خود را با آخرين جمله اى كه «ميرهوف» در يادداشتهاى خود نوشته پايان داده و ارزيابى بيشتر درباره چگونگى تأثير و پذيرش و استقبال غرب از «ميراث اسلام» و «افكار دانشمندان مشرق زمين» به بعد موكول مى كنيم، او مى گويد:

«علوم عرب (مسلمانان) مانند ماه تابانى، تاريك ترين شبهاى اروپاى قرون وسطى را منوّر ساخت و چون علوم جديد ظاهر گشت ماه بى رنگ شد، ولى همان ماه بود كه ما را در شبهاى تار هدايت كرد تا به اين جا رسانيد و مى توانيم بگوييم كه هنوز هم تابش آن باماست».(1)

در هر حال بيان فهرست علوم و دانشهايى را كه از شرق


1- ميراث اسلام، ص 134.

ص: 69

به غرب انتقال يافته و آثار سودمند و پر ارزش دانشمندان ما كه لاتينى ترجمه شده و سالها در دانشگاههاى اروپا تدريس مى گرديد. در خور كتابهاى متعدّدى است كه خوشبختانه تاكنون قسمتى از آن به وسيله خود غربيها تأليف و انتشار يافته است.

ص: 70

7- استعمار ادبى!

اشاره

ادبيّات «غرب» امروز به سرعت در «شرق» نفوذ و گسترش پيدا مى كند، و نه تنها اصالت ادبيات شرقى را از ميان مى برد بلكه تدريجاً آن را تحت الشعاع خود قرار مى دهد، و عجيب و اسف آور اين كه: اين نفوذ و گسترش ادبيات غربى به صورت «افتخارآميزى» از طرف مردم شرق پذيرفته مى شود.

مثلًا امروز در تمام مدارس شرقى يك زبان خارجى (سابقاً بيشتر زبان فرانسه و امروز انگليسى) به عنوان يك برنامه قطعى و ضرورى تدريس مى گردد، و با گذشت زمان چنين احساس مى شود كه اگر شرقيها اقلًا يك زبان خارجى ندانند زندگى كردن براى آنها مشكل خواهد شد، فرق نمى كند در رشته هاى

ص: 71

علمى و صنعتى كار كنند يا تاجر و كاسب و كارگر باشند.

تدريس زبان خارجى (زبان غربى) از دبيرستانها كم كم به دبستانها و كودكستانها سرايت نموده، تدريجاً همه جا را فرا خواهد گرفت.

ولى بديهى است در غرب وضع طور ديگرى است، در آن جا هرگز احساس ضرورتى نسبت به فرا گرفتن زبانهاى شرقى نمى شود، يعنى آنها بدون تحصيل زبانهاى شرقى مى توانند نان بخورند و زنده بمانند، تنها كسانى به دنبال زبانهاى شرقى مى روند كه بناهست براى خدمت در «مستعمرات» يا كشورهاى به ظاهر مستقل شرقى اعزام شوند.

جالب اين جاست كه زبانهاى خارجى براى ما شرقيها خيلى شيرين، بامزه، آهنگ دار و زيباست، ولى مسلّماً براى غربيها كه مى خواهند زبانهاى ما را بياموزند غالباً دشوار و نامأنوس و ناراحت كننده است!

البته اين طبيعى است كه دول فاتح و پيروز «ادبيّات» خود را كه كليد تمام مسائل علمى، اقتصادى و سياسى آنها محسوب مى شود بر ملّتهايى كه تحت نفوذ آنها قرار گرفته اند تحميل كنند، شايد كلمه «تحميل» هم در اين جا صحيح

ص: 72

نباشد چه اين كه ادبيات غربى بدون احتياج به يك «گذرنامه» همراه صنايع آنها، همراه متخصّصين آنها، همراه علوم و داروهاى آنها، به صورت يك «لازم لاينفك» از دروازه هاى شرق عبور كرده، در همه جا پراكنده مى شود. غرب زدگى «شرقيها» و احساس حقارت غلط و بى منطقى كه در برابر غربيها دارند نيز به سرعت سير و عمق نفوذ آن مى افزايد.

مثلًا در نظر سياستمداران شرقى كلمه «پارلمان» و «فراكسيون» از كلمه «مجلس» و «شعبه» بسيار وزين تر و پر شكوه تر است.

تجار از كلمه «بورس» و «كرديت» خيلى بيش از كلمه «مركز داد و ستد» لذّت مى برند.

در ذائقه مردم كوچه و بازار كلمه «مدرن» خيلى بيش از كلمه «تازه» مزه مى كند، مدرن در نظر آنها خيلى نو است در حالى كه كلمه «تازه» كه معادل آن است بوى كهنگى مى دهد.

در نظر فرنگيها كلمه «كنفراس» و «سمينار» خيلى از كلمه «سخنرانى» و «جلسه بحث و بررسى» معنا دارتر است!

و در نظر شعرا و نويسندگان كلمه «سكس» و «سمبول» از

ص: 73

«امور جنسى» و «رمز و مظهر» لطيف تر و هوس انگيزتر است!

نفوذ ادبيّات غربى در شرق نه تنها از طريق مفردات، بلكه از طريق سبك جمله بنديهاى به وسيله روزنامه نگاران مجله نويسهاى كپيه بردار از مطبوعات غربى؛ و از طريق اشعار نو (البتّه به سبك غلط آن) كه تراوش طبع عالى و بلند پرواز! «نور پردازان غرب زده» ماست در حال توسعه است.

كار استعمار ادبى بجايى رسيده كه اگر طبيب (مثلًا) براى آرامش و تقويت قلب ما قطره «والريان» به همين نام لاتينى مى دهد، قطره شفابخشى است كه طپش قلب را آرام، و روح را نشاط، و اعصاب را كاملًا تقويت مى بخشد.

امّا اگر روزى بما بگويد «والريان» همان «سنبل الطيب» خودمان است كه نوع تازه آن در دكّانهاى عطّارى پيدا مى شود، يك مرتبه تأثير عميق طبّى آن از بين مى رود، نه آرامشى به قلب مى دهد، نه نشايطى به روح، و نه قوّتى به اعصاب، و يك چيز هجو و كهنه و بى مصرفى از آب در مى آيد!

ج ج

البتّه همان طور كه گفته شد ادبيّات يك ملّت كليد تمام

ص: 74

مسائل مربوط به آنهاست، و نفوذ و گسترش يك زبان بيگانه در ادبيّات ما دليل روشنى بر توسعه نفوذ آنها در همه شؤون زندگى ما خواهد بود، نفوذى كه به اين سادگى و آسانى ريشه كن نمودن آن ممكن نخواهد شد؛ و بدون ريشه كن نمودن آن هم استقلال كامل ميسر نخواهد گرديد.

نگارنده هرگز مايل نيست از اين گفتار نتيجه بگيريد كه مى خواهيم بگوييم شرقيها نبايد زبان هاى خارجى را بياموزند، چه اين كه اين سخن بقدرى زننده است كه زبان گوينده اش را فوراً مى سوزاند!، و مفهوم آن اين است كه خداى نكرده ما بگوييم بايد به دوران «كجاوه» و «پالكى» بازگشت نمود.

پس همان طور كه ما اتومبيلهاى آنها، ماشين هاى آن ها (نمى دانم چه تعبيرى كنم كه كلمه خارجى نباشد) را سوار مى شويم و «كلّى» به جان آنها دعا مى كنيم بايد چشممان كور شود ادبيّات آنها را كه به منزله «لوازم يدكى» اين مصنوعات است بپذيريم و اگر احياناً دچار كمبود الفاظ شديم به خارج «سفارش» دهيم!

نه از سخنان گذشته ما آن چنان استنباط نكنيد، منظور ما فقط اين بود كه اگر روزگارى احتياج ما به صنايع

ص: 75

آنها كم شود و صنايع داخلى ما جاى مصنوعات آنها را بگيرد مسلماً به همان نسبت، نياز ما به ادبيات آنها نيز كم خواهد شد، و تدريجاً به «استعمار ادبى» كه كليد خيلى چيزهاست پايان داده خواهد شد، پس براى به دست آوردن «استقلال كامل ادبى و فرهنگى» بايد نخست «استقلال اقتصادى» تأمين گردد و «استقلال اقتصادى»، نيز مرهون «استقلال فكرى» است.

به ياد فرهنگستان

يادش به خير آن روزها كه «فرهنگستان» كذايى آستين بالا زده بود كه لغات اجنبى را (البته منظور لغات عربى بود) از محيط ادبيات فارسى بيرون كند و زبان مادرى ما را فارسى خالص (ببخشيد پارسى سره) نمايد، آرى در همان روزها «كلمات لاتيتى» برق آسا وارد زبان ما مى شد، گويا اين كلمات مى خواستند خلأى را كه بر اثر خروج «كلمات عربى» بوجود آمده بود پر كنند!

عجيب اين كه كلماتى كه هزار سال پيش وارد زبان ما شده بود پس از اين اقامت طولانى هنوز «بيگانه» محسوب مى شدند ولى كلمات لاتيتى كه چند روز قبل وارد شده بودند چنان

ص: 76

«آشنا» مى نمودند كه هيچ گونه احساس «غربتى» از وجود آنان نمى شد.

به دليل اين كه هرگز حساسيّتى روى آنها نشان نمى دادند.

گواه زنده اى بر گذشته ما

حالا كه اين بحث به ميان آمد بد نيست به عقب برگرديم سرى به گذشته تاريخ شرق مخصوصاً كشورهاى اسلامى بزنيم ببينيم آيا تا بوده چنين بوده و تا هست چنين است؟ يا مطلب طور ديگرى است؟

يك مطالعه دقيق به ما نشان مى دهد كه در گذشته كاملًا مطلب به عكس امروز بوده است يعنى ادبيات اسلامى و شرق همراه تمدّن اسلامى و شرقى در تمام اروپاى آن روز نفوذ كرده بود.

از جمله نكات جالبى كه گواه زنده براى تأثير عميق افكار دانشمندان شرق در نهضت علمى اروپا مى باشد، وجود اصطلاحات و اسماى فراوانى در رشته هاى مختلف علمى و اقتصادى در زبان لاتينى امروز است كه از ريشه عربى گرفته شده و آن روز كه اين علوم از «شرق» به «غرب» انتقال يافت اين

ص: 77

اصطلاحات هم همراه آنها منتقل گرديد و على رغم آن همه مبارزاتى كه براى طرد نفوذ اسلام در غرب شده هنوز اين الفاظ به عنوان سند زنده اى از آن دوران، موجوديّت خود را حفظ كرده است.

در اين جا چند نمونه از اين اصطلاحات را كه امروز عيناً در زبانهاى لاتينى رايج است با «ريشه اصلى اسلامى» آن از نظر خوانندگان گرامى گذرانده و آنها را به تفكر بيشتر در وضع «گذشته» و «امروز» دعوت مى كنيم:

1-Alembic (الم بيك) كه از كلمه «انبيق» گرفته شده و به همان معنا مى باشد و آن وسيله مخصوصى است كه در آزمايشگاههاى شيمى به كار مى رود- ويل دورانت مورّخ معروف در تاريخ خود مى نويسد:

انبيق براى نخستين بار به وسيله مسلمانان به كار رفت.(1)

2-Algebra (الجبرا) يا علم «جبر» كه از كلمه عربى «الجبر» گرفته شده، اين علم براى نخستين بار به وسيله مسلمانان تدوين گرديد «آلبرماله» مورّخ معروف در تاريخ خود مى نويسد: «مسلمانان به رياضيات و هندسه و جبر و مقابله و علم هيئت


1- ويل دورانت، ج 11، ص 155.

ص: 78

و جغرافيا خدمت بزرگى كرده و در طب شهرتى مهم به دست آوردند.(1)

3-Alchimy (ال كيمى) كه بعداً به Chimistry يعنى علم (شيمى) تبديل يافت، اين كلمه عيناً از كلمه «الكيمياء» گرفته شده (توجّه داشته باشيد كه حتى «ال» عربى آن هم در لاتيتنى حفظ شده است).

«آلبرماله» در تاريخ خود مى نويسد: «كيمياگران عرب (مسلمانان) پيشرو «شيمى دانان» امروز شمرده مى شوند».(2)

4-Cifra (صيفرا) كه به معناى «صفر» است و از كلمه عربى صفر گرفته شده. كارول دوو در يادداشتهاى خود راجع به هيئت و رياضيات مسلمانان مى نويسد: بايد دانست كه كلمه لاتين Cifra دو معنا دارد: گاهى معنا صفر مى دهد و گاهى مقصود اعداد است. و هم او مى نويسد: كه «كلمه لگاريتم Logarithm و الجبرا و صفر آثاريست كه مقام اعراب (مسلمانان) را در بنيان نهادن علم حساب (و ساير شعب رياضيّات) و انتشار آن مشهود مى سازد».(3)


1- آلبرماله، تاريخ قرون وسطى، ص 133.
2- آلبرماله، تاريخ قرون وسطى، ص 133.
3- ميراث اسلام، ص 303.

ص: 79

5-Alcohol (الكل) كه عيناً از كلمه عربى «الكحول» گرفته شده، زيرا الكل طبى و صنعتى براى نخستين بار توسط مسلمانان كشف گرديد و در عربى امروز نيز به جاى «الكل» همان «الكحول» به كار مى رود (جالب توجه اين است كه با وجود اين كه حرف «ح» الكحول، در لاتينى الكل تلفّظ نمى شود معادل آن (حرف h ) در نوشتن آن محفوظ است.

ويل دورانت مى نويسد: نخستين بار داروخانه بوسيله مسلمانان بوجود آمد و نخستين مدرسه داروسازى را مسلمانان بنياد كردند.(1)

6-Calcium (كلسيم) از ماده عربى «كلس» گرفته شده كه به معنى «آهك» است.

7-Traiff (تاريف) كه در انگليسى به معنى تعرفه نرخ و عوارض آمده، و در اصل از كلمه «تعريف» گرفته شده، و تلفظ لاتينى آن هم تقريباً عين تلفّظ عربى آن است.

8-Traffic (ترافيك)- كريمرز استاد دانشگاه ليدن «هلند» در يادداشتهاى خود درباره «جغرافيا و بازرگانى مسلمانان» مى نويسد:

قاموس بازرگانى ما به خوبى مشهود مى سازد


1- تاريخ ويل دورانت، جلد 11، ص 157.

ص: 80

كه يك وقت بازرگانى مسلمانان نفوذ عميقى در نشو و نماى بازرگانى كشورهاى مسيحى داشته، كلمه Traffic (كه در لغت به معناى آمد و شد و عبور و مرور و حمل و نقل است) محتملًا در اصل از كلمه عربى «تفريق» كه به معناى پخش و جدا شدن است گرفته شده، و كلمه Tarif مسلّماً از كلمه عربى «تعريف» است.(1)

9-Magazine (مگازين)- كريمرز در همان يادداشتها مى نويسد: اين كلمه كه به معناى «مغازه» است مطمئناً همان كلمه عربى «مخزن» بوده است.(2)

در عربى رايج امروز نيز «مخزن» به معناى «فروشگاه» استعمال مى شود، و خوشمزه اين است كه ما ايرانيان هنوز «مغازه» را كه همان «مخزن اروپا رفته فرنگى شده» است به جاى «فروشگاه» به كار مى بريم.

10-Almanch (المنچ) كه در انگليسى به معناى «تقويم و سالنامه» است و از ماده عربى «المنهج» گرفته شده است.

اين بود نمونه اى از كلماتى كه در نهضت علمى اروپا از شرق به غرب رفته است.


1- ميراث اسلام، ص 203.
2- ميراث اسلام، ص 204.

ص: 81

8- قانون جنگل در عصر فضا!

بررسى كنونى «غرب»

تا كنون در اين سلسله بحثها، تجزيه و تحليلى از تمدّنهاى كهن شرقى و ريشه هاى آن به عمل آمده است.

اكنون موقع آن رسيده كه بررسى خود را درباره تمدّن كنونى غرب شروع كنيم و ببينيم آيا آنچه امروز در غرب وجود دارد براستى شايسته اين هست كه نام «تمدّن» بر آن گذارده شود يا اين كه چيزى جز «ماشينيزه كردن زندگى» و «پيشرفت صنعت» نيست.

شايد براى بسيارى آسان نباشد كه دست به ارزيابى صحيح، و تجزيه و تحليل آزاد، و واقع بينانه اى، نسبت

ص: 82

به تمدّن كنونى غربى بزنند.

چه اين كه زندگى فعلى اروپايى آن قدر پرزرق و برق و فريبنده است كه به اصطلاح «دل و دين» را از كف ظاهر بينان ربوده، و آنها را چنان مسحور ساخته كه هر گونه حس قضاوت و انتقاد را از آنها سلب كرده است تا آنجا كه انكار «تمدّن» يا «خوشبختى» غربيها را در رديف انكار روشنى «آفتاب» مى شمارند!

اين افراد مخصوصاً اگر چند روزى هم به اروپا و آمريكا مسافرت كرده باشند و نمونه هايى از صنايع سنگين، شهر سازى مدرن، هتلهاى پرزرق و برق، تفريحگاههاى غربيها را ديده باشند همين كه اسم «زندگى غربى» برده مى شود يك آه آميخته با تأسف و حسرت را از دل مى كشند و مى گويند: «اگر آنها زندگى دارند پس ما چه داريم؟ اصولًا يكى از بدبختيهاى ما اين است كه در شرق متولّد شده ايم! چه مى شداگر خدا بر ما منت مى گذارد و ما را در غرب متولّد مى ساخت آن وقت همه چيز داشتيم امّا افسوس! ...»

فراموش نمى كنم آن روزها كه مدرسه مى رفتم يكى از دبيران غرب زده علوم طبيعى ما كه «ناخنهاى بلند او» در آن

ص: 83

روز جلب توجّه همه شاگردان را جلب مى كرد و نشانه بارز فكر «كوتاه» او شمرده مى شد، اين جمله را مى گفت:

«تنها بدبختى من اين است كه در ايران متولّد شده ام»!

اين جمله اثر عجيبى در فكر و روح همه ما داشت و به دنبال آن چنان احساس حقارت در خود، مى كردم كه حد نداشت، گويا او هم آن روزها تازه از اروپا برگشته بود و خاطره هتلها و گردشگاهها و مجالس شب نشينى آن جا را هنوز از خاطر نبرده بود.

اين گونه افراد گاهى براى توجيه افكار نادرست و ناپخته خود، و براى اثبات اين كه زندگى كنونى غرب گذشته از همه چيز يك زندگى انسانى به معناى واقعى و آميخته به تمام اصول اخلاق و شرافت است، به وجود تشكيلاتى از قبيل: صليب سرخ، پرورشگاهها، بيمارستان هاى مجانى، كمكهاى فرهنگى و اقتصادى به كشورهاى توسعه نيافته! انجمنهاى حمايت از زندانيان، حمايت از نابينايان، و حتى حمايت از حيوانات، به ضميمه مراسمى مانند: روز كودك، روز مادر، روز كارگر، روز اعلاميه حقوق بشر، هفته نيكوكارى، و امثال

ص: 84

اينها استناد مى كنند.

اينها را نمونه اى از بيلان زندگى انسانى غربيها، و كارنامه طلايى تمدّن غرب معرفى مى كنند، و به اين ترتيب چنين وانمود مى نمايند كه غربيها نه تنها براى حمايت از انسانها كوششهاى دامنه دارى به عمل آورده و مقرّرات وسيع و پر ارزشى وضع كرده اند، بلكه از دولت سر آنها «وحش و طير اين بيايان» نيز جملگى سيراب و آسوده و راحتند، و هماى سعادت آنها بال و پر خود را بر سر همه اين موجودات ضعيف نيز گشوده است.

قيافه واقعى در پشت اين ماسك رياكارانه

ولى آيا ما هر قدر هم خوش باور و ظاهر بين باشيم مى توانيم روح خود خواهى، سبعيت، استثمار و استعمار بى رحمانه غرب را در پشت اين ماسكهاى فريبنده، و اين تظاهرات رياكارانه انكار كنيم؟

اگر ما خودمان را فريب ندهيم و زندگى آنها را درست ارزيابى كنيم ممكن است به آن قضاوت سطحى ابتدائى غرب زده ها قناعت نماييم.

ص: 85

با صراحت بايد گفت: يك بررسى دقيق در زندگى كنونى آنها نشان مى دهد كه تمام آن چه در دوران تاريك توحش و جاهليّت، يا در قرون وسطى، و يا در عصر جنگل وجود داشت همه آنها به مقياس بسيار وسيعتر با كمال تأسف در زندگى امروز غرب ديده مى شود، با اين تفاوت كه اين جنايات و تبهكاريها در قيافه هاى تازه و اغفال كننده اى صورت مى گيرد در حالى كه در گذشته به صورت عريان و پوست كنده بود.

و اين موضوع خود يكى از خطرات تمدّن غربى است كه بدترين اعمال ضد انسانى را در لفافه هاى فريبنده و گمراه كننده اى مى پيچد و در نتيجه هم افراد ساده لوح را زودتر تحت تأثير خود قرار مى دهد و هم مبارزه با آن را مشكلتر مى سازد.

اگر در سابق مردم زهر كشنده اى به خورد يكديگر مى دادند چون عريان و طبيعى بود شايد به محض ورود در دهان ايجاد سوزشى مى كرد و طرف را وادار به عكس العمل مى ساخت ولى امروز همان زهرهاى كشنده در كپسولهايى كه پرده اى از لعاب شيرين آن را پوشانيده به نام مجموعه اى از ويتامين هاى لازم و مفيد براى بدن به خورد افراد داده مى شود.

خلاصه، جنايات، وحشيگريها، و اعمال ضد انسانى

ص: 86

از نظر نوع همان است كه در سابق بود و از نظر كميت به طور وحشتناكى توسعه يافته، تنها قيافه و صورت ظاهرى آن- چنان كه خواهيم ديد- تغيير پيدا كرده است، گناه گذشتگان اين بود كه با اين مسائل به طور عريان روبرو مى شدند.

ممكن است كسانى اين مطالب را به سادگى نپذيرند، ما هم به آنها حق مى دهيم، چون تا اين جا تنها به ذكر «ادعا» قناعت كرده ايم.

ولى حالا بايد روى يك يك آنها انگشت گذارد، و حساب هر مسأله را جداگانه برسيم و با مدارك روشن و قابل قبولى ثابت كنيم قسمتى از آنچه امروز تمدن عصر فضا، عصر موشك، عصر اتم و ... ناميده مى شود و در حقيقت همان «قانون جنگل» است كه در قيافه جديدى خودنمايى كرده، و همان قانونى است كه در ميان اقوام قرون وسطى وجود داشت.

جنگ در گذشته و امروز

تاريخ بشر نشان مى دهد كه نفرت انگيزترين موضوعى كه قيافه زندگى انسان را در گذشته تاريك و ننگين نموده و «شهد» زندگى را در كام او «شرنگ» ساخته همين مسأله

ص: 87

جنگ و خونريزى بوده است.

قبايل و اقوام وحشى، و نيمه وحشى، به بهانه هاى كوچكى به جان هم مى افتادند، و زمين را از خون يكديگر رنگين مى ساختند، صلح در ميان آنها مفهومى نداشت و اگر هم چيزى شبيه به «صلح» داشتند در حقيقت مقدّمه اى براى آماده ساختن خود براى جنگ خونين ديگرى بود.

يك حال اضطراب و نگرانى دائمى بر سراسر زندگى آنها سايه افكنده بود، و اگر در محيط آنها آرايش جنگى ديده نمى شد اين سكوت و خاموشى آرامش واقعى نبود، بلكه سكوتى مانند آرامش پيش از طوفان بود.

اين بود خلاصه وضع زندگى بشر در آن ادوار تاريك.

امّا امروز يك نظر اجمالى به حوادثى كه در همين قرن طلايى و پرافتخار اخير، يعنى همين مدّت 68 سالى كه از قرن بيستم مى گذرد كافى است كه واقع را آن چنان كه هست به ما نشان بدهد.

مى گويند پيشرفتهاى صنعتى بشر در اين مدّت بزرگترين پيشرفت از آغاز تاريخ تاكنون است، ولى اين را هم بايد اضافه كرد:

جناياتى كه در اين مدّت كوتاه نيز از بشر سرزده

ص: 88

شايد بيش از تمام جناياتى است كه در طول تاريخ پرماجراى بشر صورت گرفته است.

لويسل اسنايدر استاد تاريخ دانشگاه نيويورك در آغاز كتاب خود «جهان در قرن بيستم» چنين مى نويسد:

«جهان پر از وحشت و نفاق، وارد قرن بيستم شد، بحرانى ترين مسأله لاينحل آن روز خطر دائمى جنگ بود، نيروى اخلاق در ميان ملل ضعيف بود و هيچ گونه سازمان بين المللى وجود نداشت كه از عهده حل و فصل اختلافات ميان ملل بر آيد، پيشرفتهاى روز افزون علم تغييرات سريعى در زندگى داده بود، امّا سلاحهاى مخرب و خطرناكى هم به بار آورده بود، در راه تكميل فنون علمى نيروى شديدى به كار مى رفت ولى در حقيقت نيروى «تب» بود نه «تندرستى» ... بشر مهار كردن هر چيزى را آموخته بود جز مهار كردن وحشيگريهاى سرشت بشرى!»(1)

راه دور نرويم براى درك ميزان انسانى بشر متمدّن


1- جهان در قرن بيستم، ص 3.

ص: 89

اين قرن، نگاهى به «سياهه» خسارتهاى جنگ جهانى اوّل كه در برابر جنگ جهانى دوّم بسيار كوچك و كم اهميّت بود مى اندازيم.

تاريخ معاصر ارقام سرسام آور و وحشتناك و تكان دهنده اى از خسارات اين جنگ در اختيار ما مى گذارد كه مطالعه آن بسيار غم انگيز و دردناك و در عين حال عبرت انگيز است.

نويسنده كتاب «جهان در قرن بيستم» درباره تلفات و خسارتهاى جنگ جهانى اوّل مطالبى مى نگارد كه خلاصه آن چنين است:

تعداد كسانى كه در اين جنگ كشته شدند بالغ بر 9 ميليون نفر بود!

تعداد افرادى كه ناقص و عاجز و از كار افتاده شدند بالغ بر 22 ميليون نفر.

تعداد مفقود الاثرها بالغ بر 5 ميليون نفر.

البتّه اين مربوط به «تلفات ميدان جنگ» است در حالى كه تلفات فوق العاده درشهرها بيش از مجموع تلفات و زخميهاى ميدان جنگ تخمين زده شده

ص: 90

است (روى اين حساب شايد مجموع تلفات و افراد ناقص و از كار افتاده بالغ بر يكصد ميليون نفر شوند!)

مجموع هزينه اين جنگ را چهار صد هزار ميليون دلار! برآورد كرده اند.

براى درك عظمت اين مبلغ كافى است بدانيم: طبق محاسبه اى كه به عمل آمده با آن مبلغ ممكن بود براى هر يك از خانواده هاى ممالك انگلستان، ايرلند، اسكاتلند، بلژيك، روسيه، آمريكا، آلمان، كانادا و استراليا يك خانه آبرومند با مقدار كافى اثاث منزل تهيه نمود!! و نيز كافى بود كه با اين مبلغ تمام املاك و اراضى و ثروت تمام دو كشور فرانسه و انگلستان را خريدارى كرد!!»(1)

البتّه اين رقم مربوط به خسارات مستقيم اين جنگ است، شايد خسارات غير مستقيمى كه بر اثر از هم گسيختن اقتصاد اين كشورها، و از بين رفتن ذخاير انسانى آنها به بار آمد


1- جهان در قرن بيستم، ص 40.

ص: 91

به مراتب بيش از مقدار مزبور باشد.

هنگامى كه ميزان خسارت و تلفات اين جنگ چهارساله را با جنگهاى قرون وسطى مانند جنگهاى دويست ساله صليبى مقايسه مى كنيم به خوبى در مى يابيم كه بشر متمدّن در اين قرن مشعشع طلايى چگونه قوس صعودى توحش و بربريت را پيموده است.

زيرا جنگهاى مزبور با اين كه 50 برابر جنگ جهانى اوّل طول كشيد ميزان تلفات و خسارتهاى آن شايد به يك پنجاهم آن هم نرسيد!

«گوستاولوبون» خاور شناس معروف فرانسوى مى گويد:

تلفاتى كه مسيحيان در جنگ صليبى براى گرفتن بيت المقدس دادند بالغ بر يك ميليون نفر مى شود.(1)

اگر به اين رقم تلفات ديگرى كه مسلمانان دادند نيز افزوده شود نتيجه آن تقريباً همان است كه در بالا اشاره شد.

اكنون شما خودتان قضاوت كنيد آيا توحش و بربريت در عصر ما قوس صعودى را پيموده است يا قوس نزولى؟!


1- تاريخ تمدّن اسلام و عرب، ص 411.

ص: 92

و نيز قضاوت كنيد تا چه اندازه اين پيشرفت حيرت انگيز تكنيك و صنعت در عصر ما شايسته نام تمدّن است؟

و از مجموع اينها گامى به سوى شناسايى بيشتر ماهيت تمدّن غربى برداريم.

ص: 93

9- جنگهايى كه پايان ندارد

اشاره

گفتيم با جرأت مى توان گفت: آن چه در دوران جاهليت بشر و اعصار و قرون تاريك پيشين وجود داشت، با مقياس بزرگتر و وسيعترى در عصر ما در ميان ملل به اصطلاح مترقّى خودنمايى مى كند.

از مشخصات عصر جاهليّت اين بود: شعارها الخوف و دثارها السيف.(1)

يعنى در باطن «ترس و وحشت» و در ظاهر «شمشير» بر «دلها» و «تنها» حكومت مى كرد.

آيا در عصر ما نيز «نگرانى و ترس دائمى از جنگ» كه


1- از سخنان حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه.

ص: 94

با يك لبخند دوستانه سران بزرگ! موقتاً تسكين مى يابد و با يك نگاه تند آنها شديد مى شود بر افكار مردم جهان (همان مردمى كه از سر چشمه تمدّن كنونى غرب سيراب مى شوند) حكومت نمى كند؟!

و آيا مسابقه وحشتناك و روز افزون، براى به دست آوردن اسلحه بيشتر و خطرناكتر، يكى از پديده هاى تمدّن ماشينى غرب نيست كه درهر نقطه اى اين تمدّن قدم گذارده آن را همراه خود به سوغات برده است؟!

آيا «آن» ترس از جنگ، جنگى كه غالب و مغلوب ندارد و خرمن زندگى طرفين و تماشاچيان را آتش مى زند، «و اين» مسابقه تسليحاتى كه نيرومندترين كشورها در زير بار آن ناله غم انگيزى سر داده اند، تكرار همان شعار دوران جاهليت در يك مقياس بزرگتر نيست؟!

چرا آتش جنگها خاموش نمى شود؟

اشاره

بعضى تعجّب مى كنند كه چرا در عصر ما هر روز آتش جنگ از يك يا چند نقطه جهان زبانه مى كشد:

هنوز آتش جنگ در «كره» خاموش نشده در «ويتنام»

ص: 95

روشن مى شود.

و هنوز در ويتنام خاموش نشده از قلب الجزاير و كنگو سر مى زند.

و هنوز در آنجا خاموش نشده خاورميانه را در كام خود فرو مى بلعد.

مردم جهان آرزوى روزى را دارند كه انسان متمدّن عصر فضا حتى يك گلوله هم شليك نكند. در حالى كه هم آن «تعجب» بى جاست و هم اين «آرزو» بى مورد است، و تمدّن ماشينى آن چنان با «جنگ» آميخته شده، كه تفكيك ميان آن دو مانند تفكيك حرارت و سوزش از «آتش» است.

اجازه بدهيد اين موضوع را با تجزيه و تحليل روشن ترى تشريح كنيم:

1- مصنوعات جنگى

قسمت مهمّى از صنايع سنگين كشورهاى غربى را «صنايع جنگى» و كارخانه هاى عظيم اسلحه سازى تشكيل مى دهد و ميليونها نفر كارگر و كارمند و كارشناس و مهندس در اين كارخانه ها كار مى كنند.

ص: 96

و رقم بزرگى از درآمد اين دولتها از طريق فروش انواع سلاح جنگى تأمين مى گردد.

بديهى است براى اين كه اين كارخانه ها نخوابد، و اين همه كارگر و كارشناس و مهندس بى كار نشوند، و به عوايد سرشار اين دولتها نيز لطمه اى وارد نگردد، بايد اين «فرآورده هاى صنعتى»! به هر طريق ممكن، مصرف شود.

يعنى الزاماً بايد آتش جنگ را در نقاط مختلف «روشن» نگاه داشت تا اين كارخانه ها «خاموش» نگردد.

مثلًا همين جنگ چند روزه خاورميانه كه به تحريك و تشويق و رقابت سردمداران تمدن غرب روى داد و مصيبت بزرگى براى بشريّت بوجود آورد و آثار نفرت انگيز آن مسلماً تا ساليان دراز باقى خواهد ماند، براى صاحبان كارخانه هاى اسلحه سازى، «موفقيت بزرگ و كم نظيرى» بود زيرا چندين ميليارد دلار! (يعنى معادل بودجه چندين سال كشور ايران) سلاحهاى جنگى در اين مدّت كوتاه نابود گشت، و به دنبال آن سفارش «پارتيهاى جديدى» به كارخانه ها داده شد!

كدام تجارت باازرش به اين داغى و درآمدش اين قدر سرشار است؟!

ص: 97

و اگر از دريچه چشم «شرقيها» به اين موضوع- موضوع تجارت اسلحه- نگاه كنيم بايد گفت: كشورهاى شرقى پر ارزش ترين منابع زير زمينى خود را در برابر مبلغ ناچيزى در اختيار «غربيها» مى گذارند و سپس بر مى گردند و همان مبلغ را نيز در برابر يك مشت آهن پاره خطرناك (و احياناً سلاحهايى كه با پيدايش سلاحهاى مدرن از گردش خارج شده است) به خود آنها باز مى گردانند.

يعنى «همه چيز» خود را با «هيچ» معامله مى كنند چه معامله پربركتى؟! تازه يك «منت ابوابجمعى» هم به ضميمه آن تحويل مى گيرند.

و با توجّه به اين حقيقت دليل ندارد غربيها طرفدار خاموش شدن آتش جنگ در جهان باشند.

پس براى برچيدن بساط جنگ از جهان، نخست بايد بساط اين تمدّن ماشينى را (به صورت كنونى) برچيده، طرح نوين و صحيحى به جاى آن ريخته شود.

بنابراين آرزوى آمدن روزى كه حتى يك گلوله هم در دنيا شليك نشود مساوى است با آرزوى گرسنه ماندن جمعى كارگر و ورشكست عده اى سرمايه دار غربى و آن هم چيزى است

ص: 98

كه اظهار آن زبان گوينده اش را مى سوزاند. اين در مورد «مصنوعات جنگى».

2- فرآورده هاى اضافى صنعتى

در مورد فراورده هاى صنعتى ديگر، جاى ترديد نيست كه با پيشرفت صنايع سنگين، توليد بيشترى در مدّت كمتر صورت خواهد گرفت، و رقم بزرگى از اين محصولات، زايد بر احتياجات كشور توليد كننده است و بايد به هر طريق كه ممكن است، به صورت «صادرات» به خارج فرستاده شود و در بازارهاى بيرون مصرف گردد.

اين موضوع به قدرى ضرورى است كه اگر حتى يك ماه درهاى بازارهاى خارجى به روى آنها بسته شود فرآورده هاى گوناگون در انبارها متراكم شده، كارخانه ها مى خوابد، و يك بحران شديد اقتصادى به دنبال آن بروز خواهد كرد.

با اين حال تصديق مى كنيد كه مسأله «صادرات» براى اين گونه كشورها يك مسأله كاملًا «حياتى» است.

خوب، صادرات نيازمند «بازار مصرف» است و يكى از شرايط اساسى بازار مصرف و مصرف كنندگان خوب اين است

ص: 99

كه خود آنها قادر به توليد مشابه نباشند و يا اگر قادر به توليد مشابه باشند قادر به رقابت نباشند (يعنى مصنوعات آنها گرانتر از مصنوعات بيگانه تمام شود). براى تأمين اين منظور چاره اى جز اين نيست كه كشورهاى عقب نگاه داشته شده! (و به اصطلاح ديپلوماتيك: توسعه نيافته و در حال رشد!) هميشه به همان حال توسعه نيافته و در حال رشد بمانند، يعنى جلو جنبشهاى مترقيانه آنها به هر قيمتى ممكن است گرفته شود.

از طرف ديگر اين بازارهاى صادراتى هر چه باشد بالاخره محدود است و بر سر آنها يك رقابت و كشمكش دائمى در ميان كشورهاى توليد كننده وجود خواهد داشت و هر كدام براى ربودن يك «بازار داغ» از ديگران و يا براى پيدا كردن جاى پاى مطمئنى در يك منطقه وسيع نقشه ها طرح مى كنند، سر كودتاهاى پى درپى را در كشورهاى ضعيف و مصرف كننده در همين رقابتهاى دائمى پشت پرده بايد جستجو كرد.

گاهى نيز دولتهاى بزرگ توليد كننده با يكديگر سازش مى كنند و كشورهاى كوچك را مانند توپ فوتبال به يكديگر پاس مى دهند! و يا هر كدام طبق قراردادهاى محرمانه منطقه

ص: 100

نفوذ ديگرى را به رسميّت شناخته و از مزاحمت يكديگر در مرزهاى تعيين شده خوددارى مى كنند.

3- تهيه مواد خام

وجود فراوان مواد خام و منابع پر ارزش زير زمينى در كشورهاى غير صنعتى نيز يكى از علل اصلى جنگهاست!

در هر كجا منبعى براى مواد اوليّه پيدا شود شامه قوى دولتهاى صنعتى مانند گربه گرسنه اى كه بوى گوشت چربى به مشامش برسد فوراً خبردار شده، همدستان خود را خبر مى كنند، آنها هم بلافاصله با يك مشت «ابزار و ادوات فنى»! به نام كارشناس، ديپلمات، وابسته مطبوعاتى، هيئتهاى حسن نيّت، و بالاخره كشيش و ميسيون مذهبى راه مى افتند، تا نيّات سوء خود را كه «تصاحب اين منابع با نازلترين قيمت» است عملى سازند.

اى بسا موقعى سر مى رسند كه مى بينند رقباى آنها پيش از آنان «مناقصه»! را برده، و معامله را انجام داده اند.

در اين موقع تحريكات شروع مى شود، همان تحريكاتى كه در بسيارى از اوقات منجر به جنگهاى خونين مى گردد،

ص: 101

همان جنگهاى خونينى كه ميدان آن كشورهاى ضعيف و طعمه آن جان و مال آنهاست.

مجموع اين جهات سه گانه است كه به تمدّن كنونى غرب رنگ «جنگ» داده و جنگ را به صورت «يك اثر لاينفك» آن درآورده است.

بديهى است براى پايان دادن به اين جنگها بايد تمدّن كنونى غرب از شالوده زير و رو شود و بشريّت در مسيرى غير از مسير كنونى به حركت در آيد.

بايد اين اقتصاد ناسالم كه بدون استعمار و استثمار دگران متوقّف يا مواجه با بحران مى گردد جاى خود را به اقتصاد سالمى كه بر اساس توليد و مصرف نيازمنديهاى واقعى زندگى بشر آن هم در داخل هر كشور، استوار باشد بدهد و به اين وضع كه هميشه اكثريت مردم دنيا برده صنعتى اقليتى باشند خاتمه داده شود.

در غير اين صورت هرگز نبايد انتظار خاموش شدن آتش جنگ داشت.

ص: 102

10- استعمار يكى ديگر از پديده هاى شوم تمدّن غربى

اشاره

چرا غربيها نمى توانند بدون استعمار زندگى كنند؟

تاريخچه استعمار يكى از غم انگيزترين و پرماجراترين فصول زندگى بشر است و درزمان حاضر نيز ريشه اصلى اختلافات عميق دولتهاى بزرگ جهان را تشكيل مى دهد.

گر چه در ميان اقوام گذشته، و حتى در زمانهاى خيلى قديم، نمونه هايى از استعمار وجود داشته، مثلًا «يونانيها» و «فينيقيها» مستعمراتى در ساحل درياى مديترانه داشته اند، ولى استعمار به صورت كنونى كاملًا تازگى دارد.

بازار استعمار از زمانى رونق يافت و شكل جهانى

ص: 103

به خود گرفت كه وسايل نقليه سريع السير اختراع شد، و شركتهاى بزرگ كشتيرانى شروع به كار كردند.

در اين هنگام موضوع استعمار در ابتداء به دست بازرگانان و شركتهاى خصوصى و به خاطر منافع آنها آغاز گرديد، و دولتها از آنها حمايت مى كردند ولى بعداً كه «منافع عظيم و سرشار» آن آشكار شد خود دولتها مستقيماً دست به كار استعمار شده ديگران را عقب راندند وبه اصطلاح ابتكار عمل را شخصاً به دست گرفتند، و پس از مدّت كوتاهى رقابتهاى شديد در ميان خود آنها درگير شد.

بنابراين تاريخ «دوران جديد استعمار» و ظهور آن در يك مقياس بزرگ جهان، همان تاريخ نهضت صنعتى اروپا و همزمان با برچيده شدن دوران قرون وسطى و شروع «تاريخ قرون معاصر» يعنى تقريباً اوايل قرن شانزدهم ميلادى است!

واژه «استعمار» گر چه در لغت به معناى كوشش براى آباد ساختن است، ولى در اصطلاح سياسى در نقطه مقابل آن، يعنى كوشش براى ويران ساختن كشورى به منظور اين كه كشور ديگرى آباد و مرفّه گردد، به كار مى رود.

ص: 104

البته به كار بردن اين واژه مقدّس و مرادف آن در ساير لغات آسيايى و اروپايى براى اين هدف نامقدّس وسيله ساده اى براى اغفال مردم اين سرزمينهاست، و لذا در زبان استعمار كنندگان (زبان لاتينى) هرگز اين لغت و مرادف آن به كار نمى رفته است، بلكه واژه «كلنياليزم»Colonialisme كه از ماده «كلنيا»Colonia به معناى «گروه مهاجرين» گرفته شده به كار مى روند، زيرا بديهى است آنها نمى خواهند و نمى توانند خودشان را اغفال كنند و مقصود اصلى خويش را از اين عمل براى هموطنانشان مكتوم دارند!

دانشمندان اجتماعى درباره «استعمار» تعاريف مختلفى كرده اند ولى به عقيده ما فشرده ترين و در عين حال رساترين تعريفى كه مى توان براى آن نمود اين است كه:

«استعمار» يعنى: «بردگى دسته جمعى ملّتى به وسيله ملّت يا دولت ديگر»!. و در حقيقت استعمار يك نوع بردگى خطرناك دسته جمعى است كه جانشين «بردگى فردى» سابق گرديده است.

در استعمار فردى نيروى انسانى يك يا چند انسان بدون رضايت او در راه منافع ديگرى به كار مى افتاد، امّا در

ص: 105

«استعمار» نيروى ملّتى به ضميمه تمام ذخاير و منابع آنها بدون رضايت آنان در راه مطامع ديگران به كار مى افتد.

لذا تاريخ به ما نشان مى دهد كه استعمار به شكل تازه وقتى به اوج خود رسيد كه بردگى فردى سابق از طرف دول بزرگ جهان محكوم و از گردش خارج شده، چه اين كه بردگى به آن صورت سابق علاوه بر اين كه زنندگى بسيار داشت در شرايط دنياى جديد، مقرون به صرفه هم نبود! و لذا لازم بود «رفورمى» در آن ايجاد گردد!

جناياتى كه دولتهاى استعمارى غرب در اين دوران كردند به مراتب وحشتناكتر از جناياتى بود كه برده فروشان در دوران «بردگى فردى» در قرون وسطى انجام دادند.

يكى ازنويسندگان معروف فرانسه مى نويسد:

«بوميان آمريكا و اقيانوسيه، براى اقوام متمدّن و تربيت شده اروپا، مانند خرگوشى بودند براى يك نفر شكارچى! و لذا مى بينيم امروز همه آنها برباد رفته اند.(1)

ج ج


1- نقل از كتاب تاريخ تمدّن اسلام« تأليف دكتر گوستاولوبون».

ص: 106

از آنچه درباره تاريخچه استعمار گفته شد اين نكته كاملًا روشن مى شود كه استعمار قبل از هر چيز «انگيزه اقتصادى» دارد، و در حقيقت هميشه از يك «اقتصاد ناسالم» همچون «اقتصاد كنونى غرب» سرچشمه مى گيرد. ولى از آنجا كه بدست آوردن يك «مستعمره اقتصادى» بدون «در بند كردن مردم آن سرزمين از نظر سياسى» ممكن نيست لذا «استعمار سياسى» به عنوان ابزارى براى «استعمار اقتصادى» به كار مى رود.

و چون حفظ مستعمرات، و طول عمر آنها، بستگى به ميزان جلوگيرى از جنبش هاى فكرى و آزادى خواهى آنان دارد لذا «استعمار فكرى» براى ادامه استعمار سياسى نيز ضرورى خواهد بود.

بنابراين هدف اصلى، «استعمار اقتصادى» است و «استعمار سياسى» مقدمه آن و «استعمار فكرى» ضامن بقا و دوام آن است.

چرا غربيها نمى توانند بدون مستعمره زندگى كنند؟

هنگامى كه شهرهاى مهم و پايتختهاى اروپا را از نزديك

ص: 107

مى بينيم غرق اعجاب و تحسين مى شويم ولى اگر درست دقّت كنيم خواهيم ديد كشورهايى ويران شده تا اين شهرها آباد و آزاد گرديده است، و در واقع آنها آبادى و آزادى خويش را مديون ويرانى ممالك شرقى هستند!

اكنون بايد ديد چرا و به چه دليل اقتصاد كنونى غرب يك چنين پديده شوم و غير انسانى را همواره به دنبال دارد؟

دليل آن روشن است: اساس اقتصاد ناسالم و تمدّن صنعتى و ماشينى غرب بر توسعه هر چه بيشتر صنايع سبك و سنگين قرار داد و شعار اصلى اين توسعه، «توليد بيشتر در زمان كوتاهتر و با هزينه كمتر» مى باشد.

ممكن است اين موضوع ذاتاً اشكالى نداشته باشد ولى مهم اين جاست كه توسعه صنعتى غرب، هرگز در مقياس احتياجات داخلى خود اين كشورها صورت نمى گيرد، بلكه قسمت مهمى از اين «مصنوعات» الزاماً بايد در خارج مصرف گردد.

همچنين «مواد خامى» كه براى اين فرآورده هاى صنعتى ضرورت دارد نمى تواند منحصراً از منابع داخلى تأمين

ص: 108

گردد، بلكه بايد قسمت مهمّى از آن از خارج تهيه شود. بناراين مسأله «بازاريابى» از يك طرف، و به دست آوردن «منابع موادّ خام» از طرف ديگر ايجاب مى كند كه توجّه به كشورهاى خارج، يعنى كشورهايى كه قدرت جذب بيشترى براى فرآورده هاى صنعتى، و سخاوت زيادترى در راه بذل منابع داخلى خود دارند، شود، البته اين دو قسمت در صورتى كامل خواهد بود كه جنبه «انحصارى» داشته باشد و مجموع اين جهات تنها در «مستعمرات» يافت مى شود.

به عبارت ديگر پايه اقتصاد ناسالم كنونى غرب روى «توسعه هر چه بيشتر صادرات»، و «تقليل هر چه بيشتر واردات» گذاشته شد، يعنى اگر آن روز حجم صادرات و واردت آنها مساوى گردد مسلّماً دستگاههاى اقتصادى آنها فوراً فلج خواهد شد و بحران شديدى سراسر اين كشورها را فرا خواهد گرفت.

همان طور كه اگر يك روز منابع موادّ خام كشورهاى شرقى (آسيائى و آفريقائى) به روى آنها بسته شود بسيارى از كارخانه هاى آنها از كار خواهد افتاد.

تنها يك نگاه به شهرهاى بزرگ ممالك شرقى و

ص: 109

«ميليونها وسائل نقليه گران قيمت» كه در خيابانهاى آنها موج مى زند كافى است كه بدانيم چه سرمايه هاى سرسام آورى همه ساله از شرق به غرب منتقل مى گرد.

تازه اين ها همه يك رقم از «صادرات غرب به شرق» را تشكيل مى دهد!

موضوع صادرات «اسلحه» يكى ديگر از اقلام مهم صادراتى غرب است.

در مقاله اى كه يكى از مفسران سياسى با استفاده از منابع خارجى درباره اين رقم عجيب نوشته بود چند جمله كوتاه و پر معنا به چشم مى خورد كه براى پى بردن به اهميّت موضوع مطالعه همانها كافى است، او نوشته بود:

از سال 1950 به بعد دولت آمريكا معادل 000/ 000/ 000/ 37 دلار اسلحه به خارج فروخت!، 14 كشور در حال توسعه! تاكنون اعتبارات 5 تا 7 ساله براى تهيه سلاح با ربح 3 تا 5 واحد مى گرفتند، ولى امروز بانك صادرات آمريكا «تسهيلات خاصى»! براى آنها قائل شده، روسها نيز اعتبارات «بدون ربح» و «طولانى» و قيمت هاى

ص: 110

«غير قابل رقابت» عرضه مى كنند!، قيمت يك هواپيماى ميراژ فرانسوى نيز 3 ميليون دلار است»!(1)

بنابراين چه جاى تعجّب، اگر غرب روز به روز فربه تر و شرق روز به روز لاغرتر گردد؟ اينها ثروتهايى را كه بايد همچون خون در عروق اقتصادشان جريان يابد با سخاوت هر چه تمامتر به غرب مى دهند!، و همين سيستم اقتصادى ناسالم غربى است كه ايجاد مى كند هميشه كشورهاى آسيايى و آفريقايى را به صورت عضو وابسته اقتصادى خويش نگهدارند.

هرگز دوران استعمار سپرى نشده

افراد خوش باور چنين تصوّر مى كنند كه ديگر دوران استعمار گذشته، و امروز روزى نيست كه بتوان ملّتهايى را در زنجير اسارت و استعمار نگهداشت. و شايد گوياى اين موضوع را جنبشهاى آزادى خواهى مستعمرات، و آزادى تدريجى آنها و پذيرش آنان، به عنوان عضويت در سالن خطابه بين المللى (ببخشيد سازمان ملل متحد) و تنظيم اعلاميه حقوق بشر و امثال اين مقولات ...

مى دانند.

در حالى كه اين تغيير قيافه استعمار، چيزى جز «درك


1- تهران مصور، شماره 1249.

ص: 111

روح زمان» و «تطبيق بر مقتضيات زمانى و مكانى» نيست!

روشنتر بگوييم: نگهدارى مستعمرات طبق اصول قديمى با بيدارى نسبى آنها، نه امكان پذير است، نه مقرون به صرفه، پس چه بهتر كه با اعطاى آزاديهاى صورى و نيم بند، و استفاده از قدرتهاى محلّى به جاى آوردن نيروى نظامى از خارج، هدفهاى اقتصادى كه مقصود اصلى است تعقيب گردد.

اين نوع استعمار كه آن را در اصطلاح جامعه شناسى امروز «استعمار غير مستقيم» مى نامند براى امروز بسيار مناسبتر و ايده آلى تر است!

يكى از مقامات حساس يكى از دول بزرگ غرب اخيراً گفته بود:

«نگاه داشتن يك سرباز در خارج براى ما 8 برابر استخدام يك سرباز محلّى خرج دارد، ما ترجيح مى دهيم به جاى يك سرباز در مناطق نفوذ خود 8 سرباز داشته باشيم»!

به همين دليل مشاهده مى كنيم غالب كشورهاى آزاد شده آفريقا، علاوه بر اين كه از نظر اقتصادى هنوز كاملًا به صورت

ص: 112

مستعمره به سر مى برند، ميدان جنگها و كشمكشها و رقابتهاى خطرناك دول بزرگ هستند، و روى آرامش را به خود نمى بينند، اين كشمكشها در كشورهاى ظاهراً استقلال يافته چيزى جز ادامه همان رقابتها و جنگهاى استعمارى- منتها در قيافه هاى جديد- نيست و اين خود بهترين دليل بر عدم استقلال سياسى آنها علاوه بر عدم استقلال اقتصادى آنان است، به خصوص كه جاى پاى كشورهاى بزرگ در همه جا به چشم مى خورد.

ص: 113

11- ارزيابى تمدّن غرب

صنايع غرب يا زنجير طلايى اسارت!

از كى اين «زنجير اسارت» به گردن «شرقيها» گذارده شده؟ و چگونه مى توان آن را در هم شكست؟

انتخاب اين بحث در ضمن اين سلسله بحثها از اين نظر است كه يك عامل مهم عقب ماندگى، و اسارت شرقيها در چنگال غرب، همان اقتباس نادرستى است كه از تمدّن كنونى غرب نموده اند.

شرقيها بر اثر برخورد ناگهانى با پديده هاى شگفت انگيز صنعتى تمدّن غرب دچار «دستپاچگى» و «عدم تمركز فكرى» شده اند كه نتوانسته اند «ارزيابى صحيحى» از فراورده هاى تمدن غربى نموده، سپس از آن به طور عاقلانه

ص: 114

اقتباس كنند.

به همين جهت تسليم دنباله رويهاى غلط و اقتباسهاى بى مطالعه اى شده اند، و بدون توجه «زنجير اسارت» را به گردن خود نهاده اند.

ج ج

توضيح اين كه آن روز كه «اروپا» به سرعت، دوران توحش «قرون وسطى» و محدوديتهاى «قرون جديد» را پشت سر مى گذارد و فصل تازه اى در تاريخ خود به نام «تاريخ معاصر» به انقلاب كبير فرانسه (در سال 1789 ميلادى) مى گشود و نويسندگان پرشورى مانند «ولتر» و «منتسكيو» و «ديدرو» و «دالامبر» در آن گذرگاه حساس تاريخى به آتش اين انقلاب فرهنگى و اجتماعى دامن مى زدند، شرق در خود فرو رفته بود، و خواب عميقى بر افكار مردم اين سامان سنگينى مى كرد.

زمامداران بوالهوس به فكر كشور گشائيهايى كه غالباً هدفى جز ارضاى جاه طلبى آنها نداشت، بودند و همه سرمايه هاى انسانى و مادى شرق را در اين راه به آتش مى كشيدند.

يك روز پس از يك سلسله «در جنگهاى طولانى» فلان

ص: 115

شهر را بر مستملكات خود مى افزودند، و روز ديگر طى «جنگهاى خونين ديگرى» از تصرّف آنها خارج مى شد، نه با تصرّف آن بهره اى برده بودند نه با از دست دادن آن ضررى!

در اين گيرو دارها، جسته گريخته اخبار عجيب و باور نكردنى از ديار «فرنگ» (يعنى همين اروپاى امروز) به شرق رسيد.

ناگهان ناقلان اخبار و راويان آثار خبر آوردند كه: دانشمندان فرنگ اسبابى ساخته اند كه با سرعت عجيبى كه كالسكه و دليجانهاى آن زمان هرگز به گرد آن نمى رسيد روى زمين راه مى رود، و صداهاى عجيبى از خود بيرون مى دهد! و اضافه كردند اين «حركت» از «بركت» بخار است (1)!

دستگاه ديگرى ساخته اند كه مانند يك غول عظيم، روى دو خط باريك آهنى، با دود و آتش عجيبى سير مى كند.

چراغهاى جادويى مخصوصى ساخته اند كه بدون «روغن


1- گر چه ماشين بخار در سال 1764 توسط« جيمز وات»، اختراع شد ولى تكامل آن، سالها بعد بود، طرح لكوموتيو بخارى نيز در سال 1803 توسط« تروينينك» ريخته شد و نخستين لامپ الكتريكى در سال 1879 توسط اديسون و تلفن در سال 1876 توسط الكساندر گراهام بل اختراع گرديد.

ص: 116

چراغ» و «گوگرد» روشن مى شود! و مى توان آن را به طور معلق از سقف آويزان نمود!

دستگاه ديگرى درست كرده اند كه انسان در يك محله شهر، توى بوقى آهسته صحبت مى كند، و صداى او در محله ديگر، از بوق ديگرى شنيده مى شود!، وقس على هذا!

بعضى افراد اين گونه اخبار عجيب و غريب را اصلًا باور نمى كردند، شايد بعضى هم آن را يك نوع چشم بندى و جادو مى دانستند و معقتد بودند كه فرنگيها «ارواح خبيثه» اى را براى اين كارها به زير فرمان كشيده اند!

در مجالس شب نشينى نقل مجلس اين مقوله بحثها بود كه در كنار قصه هاى امير ارسلان و هزار و يك شب جايى براى خود باز كرده بود! به قول سعدى «هنوز آنها از شراب اين سخن مست، و باقى قدح در دست» كه پيش درآمد «مصنوعات فرنگى»! وارد بازارهاى شرق شد. دهانها از تعجب باز مانده بود، ولى افكار همچنان در خواب عميقى فرو رفته بود و زمامداران بى فكر هم مى خواستند مردم هميشه در خواب بمانند تا چند صباحى بيشتر برگرده آنان سوار باشند.

غافل از اين كه اين سيل همه چيز را با خود خواهد برد.

ص: 117

بالاخره مصنوعات نوظهور فرنگى همه جا با تحسين و اعجاب رو برو گرديد و نام فرنگ را بر سر زبانها انداخت، عده اى به عقل و هوش آنها آفرين مى گفتند، و عده اى هم اين كارهاى محير العقول را دليل ديگرى بر «حرام زادگى» آنها مى دانستند! و مى گفتند حتماً شيطان به آنها درس مى دهد.

امّا افراد متفكّر و مال انديش، كه در اجتماع آن روز ميدانى براى ابراز نبوغ و استداد خود، و رقابت صحيح و عاقلانه با صنايع غربى نمى ديدند، از مشاهده اين اوضاع به شدت رنج مى بردند.

اين صنايع گر چه در آغاز جنبه تزيينى و اشرافى داشت ولى خيلى زود جزء زندگى مردم شرق شد و چنان با زندگى آنها آميخته گرديد كه به هيچ وجه قابل تفكيك نبود، با اين كه وسايل مزبور تحوّلى در وضع زندگى آنها به وجود مى آورد و بسيارى از مشكلات را حل مى كرد؟!

حال مردم شرق در اين موقع درست مانند حال آدم معتادى شده بود كه مجبور باشد موادّ مخدّره مورد نياز خود را به طور جيره بندى از ديگرى دريافت دارد، آيا چنين كسى جز تسليم بدون قيد و شرط كار ديگرى مى تواند انجام دهد؟

ص: 118

البتّه اين صنايع بسيار خوب، و وسيله راحتى بود، ولى براى چه اشخاصى؟ براى آنها كه «توليد كنندگان» بودند نه براى «مصرف كنندگان نيازمند»!.

اشتباه بزرگى كه «شرقيها» در آن روز مرتكب شدند همين بود. آنها مى بايست صنايع بيگانه را اصلًا در زندگى خود راه نمى داند، ويا اگر راه دادند كوشش مى كردند خودشان توليد كننده باشند نه مصرف كننده. زيرا خواهيم ديد همين اشتباه بزرگ و همين اقتباس غلط، دردناكترين ضربه را به حيثيت و استقلال شرق زد و آن را به صورت يك عضو وابسته وانگل درآورد!

اين اقتباس عجولانه و غلط همان زنجير طلايى اسارت بود كه به گردن شرقيها افكنده شد، براى اين كه:

اوّلًا، از آن تاريخ مسأله تازه و بغرنجى به نام «ارز» در زنگى آنها ظاهر گشت، يعنى: از طرفى مجبور بودند مصنوعات فرنگى را بخرند زيرا جزء زندگى آنها شده بود، و از طرف ديگر فرنگى چيزى جز پول خودش را قبول نمى كرد، و به اين ترتيب ناچار شدند براى تهيه پول فرنگى، از طريق فروش موادّ اوّليه و منابع پر ارزش خود به نازلترين قيمت،

ص: 119

دست و پا كنند و به اصطلاح از اين راه «ذخيره ارزى» براى خود فراهم سازند، و به اين ترتيب پول فرنگى به عنوان «پول ارزشدار» شناخته شد و پول آنها «پول وابسته و بدون ارزش»! و «استعمار اقتصادى» از همين جا شروع شد!

ثانياً، صنايع «غرب» را مى بايست «كارشناسان غربى» راهنمايى كنند و به كار اندازند، و صنايع آنها بدون كارشناسان مفهوم صحيحى نداشت.

اين موضوع پاى كارشناسان غربى را كه با هزار گونه منت و افاده و «گران فروشى»! همراه بود، به شرق گشود.

و از آن جا كه پيشرفت صنايع، و زندگى ماشينى منحصر به ما يحتاج روزانه نبود، و مسائل نظامى را نيز شامل مى شد مسأله اى به نام خريد «اسلحه» و به دنبال آن «مستشاران نظامى» مطرح شد و «شرق» مجبور بود تمام اين وسايل را از «غرب» بخواهد، نه تنها بخواهد بلكه به استقبال آن بشتابد.

روز به روز زندگى شرقيها در سايه اين عوامل به پيروى از غربيها «مكانيزه تر» و «ماشينى تر»! مى شد، آب و روشنايى و زراعت، و وسايل ارتباطى و ... همه و همه به اصطلاح «ماشينيزه»! شدند، ماشينهايى كه كوچكترين قطعات يدكى آن نيز

ص: 120

مى بايست از خارج وارد شود و اگر يك روز شاه راههاى آبى و خشگى شرق به غرب بسته مى شد يك مرتبه همه چيز متوقّف مى گشت و از كار مى افتاد و قيمتها به سرعت سر سام آور بالا مى رفت و قحطى همه جا را فرا مى گرفت!

درست مانند اتومبيلى كه بنزينش در وسط بيابان تمام شود و مسافران آن سرگردان بمانند، اين ها هم در بيابانِ زندگى، همان بيابانى كه مى خواستند آن را با پاى ديگران به پيمايند، سرگردان مى ماندند.

و البته، و صد البته شرق با چنين وضع زندگى مجبور بود هميشه با غرب «روابط حسنه»! داشته باشد، روابط حسنه اى كه شرايطش تنها از طرف غرب تعيين مى شد، و به اين ترتيب نه راه پيش داشتند نه راه پس!

ولى باز هم خدا با مردم اين سامان يار بود، درى به تخته اى خورد و تضاد يا تضادهايى در ميان غربيها پيدا شد و از بركت آن شرقيها توانستند در اين وسط نيمه نفسى، آن هم على الحساب! بكشند، تا بعداً خدا چه خواهد؟

ثالثاً، جوانان شرق براى فرا گرفتن تكنيك صنايع جديد ناچار شدند راهى ديار غرب يعنى «زادگاه اصلى ماشينها»

ص: 121

شوند، آنها مى رفتند و «ارزها» هم به همراهشان! پس از خاتمه تحصيل عده اى آب و هواى ديار فرنگ و امكانات وسيع زندگى آن جا را بر زندگى محدود و عقب مانده وطن خودشان ترجيح داده، در همان ديار «غربت» رحل اقامت مى افكندند و به اصطلاح «اطراق» مى كردند و به اين ترتيب:

مغزهاى توانا و به ثمر رسيده به سرعت از مشرق فرار مى كرد، شرق از نظر ذخاير فكرى فقيرتر، و غرب را غنى تر مى ساخت.

عده اى هم كه شور و عشقى نسبت به وطن در سر داشتند، و راه وطن را پيش مى گرفتند جمعى «غرب زده» بودند كه بهترين وسيله براى محكم كردن زنجير اسارت شرق به شمار مى آمدند.

جمع ديگرى كه در اين وسط جان سالم و فكر سالم به در برده بودند و به وطن خود بازگشتند چون امكانات كافى براى فعاليت خود نمى ديدند، خسته و افسرده به گوشه اى نشسته تماشاچى اين صحنه ها مى شدند.

ج ج

با اين توضيحات جاى ترديد باقى نمى ماند كه تا زمانى

ص: 122

كه شرقيها خود توليد كننده وسايل صنعتى نيستند مجبورند از مصنوعات ديگران به كلّى چشم بپوشند، حالا كه خودشان توليد كننده نيستند مصرف كننده مصنوعات ديگران هم نباشند.

ولى اين حرف را هم نه كسى جرأت مى كند بگويد، و نه اگر كسى گفت احدى به آن گوش خواهد داد. پس راه عملى تر همان راه اوّل است يعنى بايد بكوشند كه خود توليد كننده نيازمنديهاى صنعتى خود باشند.

ص: 123

12- تمدّن ماشينى غرب

گور خود را به دست خويش كنده است

آرامش و آسايش «نسبى» كه از بركت صنايع جديد نصيب مردم دنيا شده، كمتر به آنها اجازه مى دهد كه درباره سرانجام «مسابقه صنعتى» و «تمدّن ماشينى» كنونى- اين طور كه پيش مى رود- مطالعه و فكر كنند، و اگر هم بعضى آن را قابل مطالعه بدانند از آن مسائل درجه سه و چهار مى پندارند كه به اين زودى نوبت مطالعه، به آنها نمى رسد!

ولى از شما خواننده عزيز عاجزانه تقاضا مى كنم كه «استثنائاً» و «خارج از نوبت»! اين موضوع را مورد بررسى قرار داده، كمى به اين مسأله بيانديشيد:

ص: 124

جاى ترديد نيست كه صنايع سبك و سنگين فعلى به اين حال نمى ماند، و بايد در انتظار پيشرفتها و موفقيتهاى شگفت انگيز دانشمندان در زمينه هاى مختلف صنعتى در آينده باشيم.

كاملًا ممكن است در آينده نزديك (مثلًا در سال 2000) قسمتى از زير درياها مسكون گردد و در كره ماه آپارتمانها و هتلهايى براى توريستها با مخارج ديوانه كننده اى ساخته شود، و آگهى تبليغاتى آن، در همه روزنامه ها و راديوهاى كره زمين پخش شود! مغزهاى الكترونيك در همه كارخانه ها جاى انسان را بگيرد و از آب دريا و مواد نفتى!- آن چنان كه عده اى پيش بينى مى كنند- مواد غذايى و غذاهاى رنگين حسابى گرفته شود، و امثال ذلك ...

ولى آيا مطلب به همين سادگى تمام مى شود؟ و يا اين كه در كنار اين پيشرفتها، تحولات ديگرى روى خواهد داد كه ممكن است همه اين رؤياهاى شيرين و طلايى را بر باد دهد، و تمام اين حسابهاى نشاطانگيز غلط از آب در آيد، و به اصطلاح «چرت همه را پاره كند»؟

خواهيد گفت: خدا نكند، چرا چنين شود؟ مى گويم: براى

ص: 125

اين كه روشن است هم دوش اين ترقيات صنعتى، تحول عظيم و وحشتناكى در سيستم سلاحهاى نابود كننده جنگى روى خواهد داد: موشكهايى عظيم تر (به مراتب بزرگتر از موشك 36 مترى شوروى كه اخيراً در جشن هاى نيم قرن انقلاب اكتبر به نمايش گذارده شد) و دقيقتر از آنچه تا كنون بود اختراع شود كه با فشار يك دكمه كوچك، برق آسا به هر نقطه اى از جهان مى رود، و مانند يك صاعقه وحشتناك بر هدف خود كه ممكن است چندين شهر بزرگ باشد فرو ريزد و آن را در چند لحظه تبديل به خاك و خاكستر كند.

و يا بمبهاى اشعه اى كه مى گويند الان در دست ساختمان است تكميل خواهد شد كه بتواند تا شعاع وسيعى اطراف خود را با اشعه مرگبارى بسوزاند و موجود زنده اى را حتّى در زير زمين باقى نگذارد.

به اضافه گازهاى فوق العاده سمى، و سلاحهاى خودكار و هدايت شونده كه بتواند در يك چشم به هم زدن از زمين و آسمان و زير دريا آتش و مرگ بر سر اين بشر بدبخت ببارد.

و شايد موضوع هدايت اين وسايل به قدرى ساده و آسان شود كه با تغيير امواجى- درست مانند تغيير امواج يك راديو

ص: 126

به هر هدفى متوجّه گردد.

اين هم محتاج به توضيح نيست كه امروز پيدا كردن بهانه براى شروع يك جنگ وحشتزا چيز مشكل و مهمّى به نظر نمى رسد كه دور از دسترس باشد، و بدبختانه اختلاف طبقاتى، تضاد منافع اقتصادى، دسته بنديهاى سياسى، طرز تفكرهاى گوناگون و متضاد، و روح توسعه طلبى و ماجراجويى كه مايه اصلى بروز جنگهاى بزرگ است به اندازه كافى در ميان قطبهاى بزرگ سياست دنيا وجود دارد.

نقطه هاى قابل انفجار كه مانند مين هاى نهفته در زير زمين كه به اندك چيزى منفجر مى گردد نيز در گوشه و كنار دنيا الى ما شاء اللَّه فراوان، و در تمام قاره هاى جهان موجود است.

از آفريقا گرفته، تا آمريكاى لاتين، و از جرايز فرمز و ويتنام گرفته، تا قبرس و خاورميانه همه و همه پر از مناطق قابل انفجار است.

جايى كه بدون هيچ دليل موجه و عاقلانه، جنگهاى وحشتناكى همچون جنگهاى بى حاصل ويتنام با آن همه تلفات سرسام آور كه يك رقم آن نزديك سه هزار هواپيما

ص: 127

و هليكوپتر است، مدت 20 سال ادامه پيدا كند، آيا باز تعجب مى كنيد كه در آينده با بهانه هاى ساده آتش جنگ عالم گير و عالم سوز از يك نقطه اى از جهان زبانه بكشد؟!

حالا فكر كنيد، آيا قيافه زندگى بشر در آينده آن طور كه در ابتدا خيال مى شد دل انگيز و جالب است يا خير؟

و امّا مسأله خلع سلاح!

در اين جا حتماً عده اى به ما ايراد مى كنند، كه چرا شما اين قدر بدبين هستيد؟! انسان نبايد «فال بد» بزند، بايد خوشبين بود، بايد به روى زنگى بخنديم تا زندگى هم به روى ما بخندد، كى فردا را ديده است؟

و آنگهى مگر نمى دانيد كه كنفرانسها و كميسيونهاى خلع سلاح به طور مرتب تشكيل مى شود، زعماى جهان نيز- مانند همه عقلا و متفكّران- فهميده اند كه ادامه وضع كنونى، و اين مسابقه تسليحاتى، خطرناك است، و بهترين نشانه هاى آن همان كنفرانسها و كميسيونهاى پرجوش و خروش «خلع سلاح» مى باشد.

آنها هم اين مقدار حسن نيت و عقل دارند.

ص: 128

شايد ان شاء اللَّه در آينده نزديكى مذاكرات خلع سلاح به جاى خوبى برسد، و دولتهاى بزرگ و كوچك متّفقاً تصميم بگيرند كليه سلاحهاى سبك را به دريا، يك درياى عميق مانند اقيانوس كبير! بريزند، و سلاحهاى موشكى را هم كه ازكار انداختن و نابود كردن آن در كره زمين كار مشكلى است به اين آسمان بى كران خدا بفرستند و در آن پهنه بى انتها نابود سازند، و «دنيا» را از شر عفريت جنگ براى هميشه آسوده و راحت سازند! آيا به عقيده شما راستى چنين روزى دور است؟!

ولى ما ناچاريم با صراحت به اين حقيقت تلخ اعتراف كنيم نه تنها چنين روزى دور به نظر مى رسد، بلكه با توجّه به مسيرى كه فعلًا بشر در آن قرار گرفته است محال است، و حتى خوشبين ترين افراد را، در صورتى كه نخواهند واقعيّات ناگوار و آزار دهنده موجود را ناديده بگيرند، مأيوس مى سازد.

مگر اين كه از هم اكنون مسير زندگى فعلى كنونى بشر عوض شود و بر اساسى غير از آنچه اكنون بر آن قرار دارد زندگى نوين ديگرى بنا كند.

ص: 129

زيرا ساليان درازى است كه مسأله «خلع سلاح» به عنوان يك «آرزو»! در ميان دولتهاى بزرگ و كوچك دنيا مطرح است، ولى هرگز از دايره حرف يك قدم هم فراتر نرفته است، سهل است، سال به سال بلكه روز به روز اين مسابقه خطرناك تسليحاتى وارد مرحله تازه ترى شده است.

دولتهاى بزرگ هميشه از اختراع سلاحهاى مخوف تازه سخن مى گويند، و به وجود آن افتخار مى كنند. دولتهاى كوچك هم به تحريك دولتهاى بزرگ سلاحهاى كهنه و قديمى و از گردش خارج شده آنها را به قيمت «هستى» خود خريده، خود را بيش از پيش مجهز مى سازند.

كارخانه هاى اسلحه سازى تمام وقت كار مى كنند و مجال سرخاراندن و قبول سفارش هاى جديد را ندارند.

خلاصه شرايط طورى جور شده كه اگر يك ملّت هم بخواهد خود را از اين مسابقه اى كه در راه «استقبال از مرگ» ميان ملّتهاى جهان در گرفته كنار بكشد ممكن است به قيمت نابودى او تمام شود، و لذا منطق «تا وضع جهان چنين است بايد اين روش را ادامه داد» براى همه موجه به نظر مى رسد!

جالب توجّه اين كه جلسات كنفرانسهاى خلع سلاح

ص: 130

به صورت كاملًا مضحكى كه آثار شوخى بودن از سر تا پاى آن مى بارد در آمده است:

مثلًا خبرگزاريها در روز 23 آبان ماه سال گذشته، خبر دادند كه جلسه كنفرانس خلع سلاح تشكيل گرديد و اين جلسه درست پس از يك دقيقه و هشت ثانيه (آرى 68 ثانيه!) تعطيل گرديد زيرا طرفين هيچ طرح تازه اى براى خلع سلاح نداشتند ارائه بدهند! (و اگر هم مى دادند كسى گوشش بدهكار نبود).

ضمناً هيچ قرينه اى هم در كار نيست كه وضع اين جلسات در آينده نزديك بهتر از آن خواهد بود كه در گذشته بوده، تا از اين طريق بتوان اميدى به آينده خلع سلاح پيدا كرد.

لابد مى پرسيد پس اين دستگاه طويل و عريض كنفرانسها و كميسيونهاى خلع سلاح براى چه منظورى است؟

به عقيده ما اين كار «بى حكمت» هم نيست:

اوّلًا، «اثر معنوى» يا صحيحتر «اثر روانى» دارد، زيرا لااقل عده زيادى از افراد خوش باور به خيال اين كه راستى زعما و سران دنيا به فكر خلع سلاح عمومى و تخفيف تشنجهاى بين المللى و محو نام جنگ از قاموس جهان هستند فعلًا خواب آسوده دارند!

ص: 131

ثانياً، سران بزرگ جهان مى توانند قيافه جنگ طلبانه خود را در پشت اين ماسك صلح طلبى رياكارانه، از انظار مخفى دارند، و اين خود كلّى مصلحت و فايده در بر دارد!

ثانياً، با همين كنفرانسها و كميسيونهاى بى مصرف درب دهان افرادى كه تمدّن ماشينى كنونى را به باد انتقاد مى گيرند لااقل گرفته مى شود، چه اين كه قيافه صد درصد انسانى و مسالمت آميز تمدّن ماشينى در لابلاى سخنان دل انگيز سخن سرايان اين كنفرانسها به خوبى مى درخشد، و اين نيز مزيد بر فوايد سابق است و فوايد ديگرى كه اين خامه ناتوان از شرح آن البته عاجز است.

ص: 132

13- عروسكهاى طلايى ياسازمانهاى بين المللى!

«روانكاوان» معتقدند هنگامى كه روبه رو شدن با واقعيتها دشوار يا غير ممكن گردد بسيارى از افراد دست به دامان «خيال» و «رؤيا» مى زنند و آنچه را در «جهان بيرون ذهن» نمى يابند در «عالم خيال» مى جويند.

قسمت مهمّ رؤياهاى كودكان را از اين قبيل مى دانند، و قسمت قابل توجّهى از رؤياهاى بزرگسالان را نيز!

ولى جستجوى گمشده ها در عالم خيال مخصوص حال خواب نيست، بسيارى از كسانى كه با محروميتها دست بگريبانند

ص: 133

گمشده خود را در «رؤياى بيدارى»! و «صحنه سازيهاى خيالى»، به هنگامى كه چشمهايشان باز است جستجو مى كنند.

خيالبافيهاى بسيارى از شعرا و نويسندگان را كه بخش مهمّى از ادبيّات ملّتها، مخصوصاً ادبيات ملل شرق را پر كرده نيز نمودار ديگرى از «گريز روانى» و «پناه بردن به خيال در برابر محروميّتها» مى دانند.

آنها چون «معشوق گريزپاى» خود را در جهان واقعيتها نمى يابند در عالم خيال به وصال او نايل آمده، و كام از او مى گيرند!

پديده «پناه به خيال» و به تعبير ديگر «درون گرايى» هميشه جنبه فردى ندارد گاهى دامن گير «اجتماعات» و «ملّتهاى محروم» نيز مى شود.

مثلًا تظاهر به استقلال و به اصطلاح «اداى استقلال در آوردن» براى بسيارى از ملل آفريقايى و آسيايى كه ساليان دراز زير يوغ استعمار به سر برده، و ساليان دراز ديگرى نيز در آينده به سر خواهند برد، نمودار ديگرى از اين پديده روانى است.

حتى ممكن است اين موضوع در يك مقياس بزرگتر

ص: 134

درباره تمام مردمى كه در يك زمان در سراسر جهان زندگى مى كنند صادق شود، كه يك نمونه زنده آن در همين سازمانهاى پر طول و عرض بين المللى است!

توضيح اين كه: همه مى دانيم دنياى كنونى تشنه صلح و آزادى است، و با تمام ذرات وجود خود آن را مى طلبد، تا در پرتو آن بتواند از اين همه وسايل خدا داد كه در دل طبيعت نهفته شده و امروز در اثر پيشرفت فوق العاده صنعت، شايستگى بهره بردارى از آن را پيدا كرده است، به حد كافى بهره بردارى كند و به كمك آن زندگى مرفه و رضايت بخشى براى خويش فراهم سازد، زيرا تأمين اين هدف بدون «صلح و آزادى» به هيچ وجه امكان پذير نيست.

امّا متأسّفانه على رغم اين نياز شديد، روز به روز مسأله «صلح و آزادى» از دسترس او دورتر قرار مى گيرد، مثل اين كه نسبت معكوسى با پيشرفت صنعتى بشر پيدا كرده است. زيرا همان طور كه سابقاً هم اشاره كرديم، با پيشرفت برق آساى صنايع، نه تنها «مسابقه در هزينه هاى جنگى دولتهاى بزرگ» وارد مرحله تازه اى مى گردد، بلكه پاى دولتهاى كوچك و ضعيف «حتى آنها كه از تأمين نان شب براى

ص: 135

افراد كشورشان عاجزند»، به اين مسابقه خطرناك كشيده مى شود، و مقدار قابل توجّهى از همان «هزينه نان شب ناقص» را از چنگشان درآورده، وسايل آدم كشى كامل را به آنها مى دهد.

با چنين وضعى راستى آدم چقدر خوش باور و ساده لوح باشد كه تصوّر كند دنياى كنونى ممكن است گامهايى به سوى صلح بردارد، و يا اينكه براى مانورهاى سياسى و حملات صلح سران بزرگ جهان كمترين ارزشى قائل گردد.

اكنون كه در شرايط كنونى رسيدن به «واقعيت صلح» و آزادى غير ممكن است «گريز روانى» ايجاب مى كند كه اين منظور بزرگ را در «جهان خيال» ودر ضمن «رؤياهاى بيدارى» جستجو نمايد.

همان طور كه زنان بى فرزند و يا مادرانى كه كودك شيرين خود را در يك حادثه از دست داده اند به عروسكهايى به شكل آنها مهر مى ورزند و با اين فرزند خيالى دل خوشند، دنياى كنونى نيز «مجسمه آزادى» و «خانه صلح» كه نام ديگرش «سازمان ملل» است درست كرده، و نسبت به اين «عروسكهاى

ص: 136

طلايى»! همچون يك پناهگاه واقعى صلح و آزادى عشق مى ورزد.

و به همين دليل عدّه اى از زبده ترين متفكّران خود را به اين «مجمع» فرستاده، و چشم اميد به آن دوخته و با خيال و ژست «صلح و آزادى» دلخوش است!

با اين كه هر فرد واقع بينى به خوبى مى داند اين سازمانهاى بين المللى نه «قدرت اجرايى كافى» براى تأمين چنان هدف بزرگ و مشكلى دارند و نه «قدرت بر تصميم» در مسائل مهم بين المللى، و لذا نه در گذشته توانسته اند از جنگ جلوگيرى كنند و نه امروز مى توانند.

سرنوشت دردناك جامعه ملل (همان سازمان بزرگ جهانى كه بعد از «جنگ جهانى اوّل» به ابتكار «ويلسن» رئيس جمهور آمريكا و با شركت اكثريت عظيم دولتهاى روى زمين در «ژنو» تشكيل شد).

همه شنيده ايم كه چگونه با شليك نخستين گلوله هاى «آلمان نازى» در جنگ جهانى دوّم مانند حبابهاى روى آب به سرعت محو گرديد، و يا همچون شمع نيمه جانى بر سر راه يك طوفان بى امان به خاموشى گراييد، اگر زنده بمانيم سرنوشت

ص: 137

غم انگيز سازمان ملل كنونى را هم شايد به چشم خود ببينيم.

اجازه بدهيد دور از تعصب و بى پرده تر اين حقايق تلخ و دردناك را كمى بيشتر بررسى كنيم:

سازمانى كه قدرت اجرائى آن همان پليسهاى صلح است كه در ماجراى غم انگيز جنگ اخير خاورميانه، حتى قبل از شليك يك گلوله، جاى خود را خالى كردند چگونه مى تواند جلو يك جنگ اتمى جهانى را بگيرد؟!

مگر اين كه بگوييم اينها پليس صلحند، آن را با منطق جنگ چكار؟!

سازمانى كه از نظر تصميم پس از ماهها و سالها نتوانسته است صلح و عدالت را در خاورميانه يا ويتنام تأمين كند و اشغالگران و تجاوزكاران را سر جاى خود بنشاند و هر روز به بهانه اى از حل اين گونه مسائل جهانى كه براى همه جنبه حياتى دارد و تأخير حل آنها ممكن است به قيمت نابودى بشريت تمام شود طفره مى رود، چگونه مى تواند يك صلح پايدار توأم با آزادى براى جهان انسانيت به ارمغان بياورد؟!

سازمانى كه هنوز نتوانسته «اقليّت سفيد پوست بيگانه»

ص: 138

آفريقاى جنوبى را وادار كند كه ابتدايى ترين حقوق انسانى «اكثريت سياه پوست بومى» آن سرزمين را كه صاحبان اصلى و واقعى آن منطقه اند به رسميّت بشناسند، چگونه قادر است با تبعيضها مبارزه كند و به گفته ماده دوّم اعلاميه حقوق بشر: مساوات را ميان همه ملّتها بدون هيچ گونه تمايز از نظر نژاد و رنگ و جنس و ... برقرار سازد؟!

جالب توجّه اين جاست دوّمين شاخه «سازمان ملل» كه به نام «شوارى امنيت» شناخته مى شود و همان طور كه از اسمش پيداست مسئول حفظ صلح و امنيت در سراسر جهان است، خود مظهر زشت ترين تبعيضها است.

اين تشكيلات با اعطاى حق «وتو» به پنج دولت بزرگ دنيا: آمريكا، انگلستان، شوروى، فرانسه و چين (البته اين چين كه از دولتهاى بزرگ دنيا است همان چين ده ميليون نفرى است كه در جزيره فرمز زندانى شده، نه چين 700 ميليون نفرى!) خود عامل و مروج يك تبعيض بزرگ و ضد انسانى است آيا با اين حال مى تواند با تبعيضهاى ناروا مبارزه كند؟!

صريح تر بايد گفت: حق «وتو» و به عبارت ديگر اختيار

ص: 139

دادن به چند دولت زورمند (و نه بزرگ) كه تمام تصميمات شوراى امنيّت را در مهمترين مسائل جهانى با يك رأى مخالف به دست فراموشى بسپارند يكى از ارتجاعى ترين و ظالمانه ترين رسوم قرون وسطايى، و از يادگارهاى «عصر جاهليّت» مى باشد، اين عجيب نيست.

عجيب اين است كه ما از چنين سازمانى كه دولتهاى جهان را به فرزندان عقدى (پنج دولت به اصطلاح بزرگ كه زحمت عضويت ابدى و دائمى شوراى امنيّت را تحمّل فرموده اند).

و فرزندان صيغه (بقيه دولتهاى جهان كه شش تاى آنها به عنوان عضو غير ثابت هر دو سال يك بار به تناوب به عضويت مفتخر مى گردند!) تقسيم كرده انتظار داريم مجرى حق و عدالت در جهان باشد.

اين از يك طرف، و از طرف ديگر: تصميمات مجمع عمومى سازمان ملل كه همه دولتهاى جهان به طور يكسان در آن شركت دارند هيچ گونه ضامن اجراى قابل توجهى ندارد و به يك دستگاه «توصيه و نصيحت آن هم دوستانه» شبيه تر است تا به يك دستگاه رهبرى و مديريّت. و شوراى امنيّت

ص: 140

هم كه تصميمات آن يك مختصر ضمانت اجرايى دارد با پهن كردن بساط حق «وتو» قادر به گرفتن هيچ گونه تصميم قابل توجهى نيست.

خلاصه، «مجمع عمومى» (به فرض اين كه انجام وظيفه كند) تصميم دارد و قدرت ندارد، و شوراى امنيت قدرت دارد و تصميم ندارد.

(رم داران عالم را كرم نيست، كرم داران عالم را درم نيست، و نيز مى دانيم هر عددى را كه در صفر ضرب كنيم نتيجه اش صفر است!

با اين ترتيب تصديق خواهيد كرد كسانى كه انتظار دارند مجمع عمومى سازمان ملل، و شوراى امنيت معجزه كنند و جلو جنگها را بگيرند سخت در اشتباهند، بلكه بايد به آنها همچون يك تالار سخنرانى بزرگ بين المللى نگريست كه عنداللزوم مى توان از آن به عنوان پايگاهى براى جنگهاى سرد و حملات تبليغات و مانورهاى سياسى استفاده كرد.

تازه همه اينها در صورتى است كه ما به ظواهر اين مجامع جهانى ننگريم؛ و از آن اعمال نفوذ و دسته بنديهاى

ص: 141

دولتهاى بزرگ كه در پشت پرده است صرف نظركنيم، و الّا با توجه به اين قسمت، يأس و نوميدى ما از اين تشكيلات به ظاهر مجلل و با شكوه چندين برابر خواهد شد.

نكته جالبى كه به خوبى مى تواند پرده از روى چهره حقيقى سازمانهاى بين المللى كنونى بردارد اين است كه براى رسيدن به توافق در يك مسأله قبلًا در بيرون جلسات بايست دولتهاى بزرگ كه در حقيقت نقش «قيم» را براى ملل ديگر جهان بازى مى كنند در هر مسأله اى (اعم از اين كه مربوط به كشورشان باشد يا نه) به توافق كامل برسند، سپس آن را در مجمع عمومى مطرح ساخته و تشريفاتش را برگزار نمايند! و به اين ترتيب مجامع مزبور در رديف ساير سلاحهاى سرد و گرم دول بزرگ قرار گرفته است.

غير از اين هم نمى تواند باشد، زيرا محكمه اى كه قاضيان آن طرفين نزاع بوده باشند نتيجه اى بهتر از اين نخواهد داد!

به عقيده ما بايد فرمول و تركيب اين سازمانها را به كلى عوض كرد و طرفين نزاع را از محكمه بيرون راند، يعنى به جاى نمايندگانى كه دست نشانده دولتها هستند بايد جمعى

ص: 142

از زبده ترين متفكّران و دانشمندان و سياستمداران بشر دوست سراسر جهان كه استقلال كامل در كار خود داشته باشند به اين مركز بزرگ اعزام شوند، تا بتوانند با بى طرفى و واقع بينى كامل تصميمات لازم را براى حفظ صلح و آزادى در جهان بگيرند، و همه دولتهاى جهان نيز در برابر تصميمات آنها خاضع باشند و آن را اجرا كنند.

ولى آيا چنين رشد فكرى و اخلاقى در سران بزرگ جهان هست كه به چنين پيشنهادى تن در دهند؟!

البتّه نمى توان انكار كرد كه سازمان ملل كنونى با تركيب خاصى كه دارد باز در پاره اى از موارد به حل بعضى از مشكلات كوچك نايل آمده و از اين لحاظ حس قدردانى عدّه اى را برانگيخته است ولى همان طور كه گفتيم متأسّفانه در مشكلات بزرگ جهانى به عللى كه گفته شد هرگز قادر به پاسخگويى به نيازمنديهاى مردم جهان نمى باشد، و بايد تركيب آن به كلى دگرگون گردد.

ص: 143

14- كمكها و حاتم بخشيهاى غرب

از مسائل چشمگيرى كه «قيافه انسانى خاصى»! به تمدّن كنونى غرب داده، كمكهاى به ظاهر بلاعوض، و كمكهاى با عوض، و قرضه ها و همكاريهاى اقتصادى و تجارتى، است كه به منظور جبران عقب ماندگى كشورهاى عقب مانده، و تسريع رشد كشورهاى در حال رشد انجام مى شود.

امّا اگر در «شرايط» و «ماهيّت» و «نتايج» اين كمكها و همكاريها دقّت كنيم خواهيم ديد يكى از ضد انسانى ترين و ظالمانه ترين اعمال آنها همينهاست!

امروز بودجه بسيارى از كشورهاى غربى (البته منظور از غرب در اين كتاب همان طور كه در گذشته نيز اشاره

ص: 144

كرديم همه كشورهاى صنعتى اروپا و آمريكاست) ستون مخصوصى با ارقام درشت مربوط به كمك به كشورهاى در حال رشد، و عقب افتاده ديده مى شود كه در بدو نظر تحسين هر كس را در برابر اين سخاوتهاى بى دريغ و حاتم بخشيها كه گاهى تا سر حد «اسراف»! پيش مى رود، بر مى انگيزد.

ممالك غربى با تمام وسايل تبليغاتى خود گوش جهانيان را پر مى كنند كه ما كشورهاى پيشرفته صنعتى زكوة مال خود را «تام و تمام» بدر كرده ايم و به شرق مى دهيم و از «بابت» اين وظايف بزرگ و انسانى كه در پيشگاه تاريخ و بشريت داريم چيزى بدهكار نيستيم!

و لابد شرقيها نيز به حكم وجدان و فطرت موظّفند اين «حاتم صفتان» را لااقل از دعاى خير فراموش نكنند (چه كنند بيچاره ها كار ديگرى از دستشان ساخته نيست).

ولى ضررى ندارد چند لحظه عينك خوش باورى را كه از نتايج شوم خودباختگى در برابر غول صنايع غربى است، از چشم برداريم، و كمى درباره ماهيّت و شرايط و نتايج اين كمكهاى بى دريغ، آزادانه بررسى كنيم.

اما در مورد كمكهاى بدون عوض كه مصداق بارز

ص: 145

«بزرگوارى»! غربيهاست به زودى به مسائل وحشت آور زير برخورد مى كنيم:

1- اين كمكها معمولًا اختصاص به كشورهايى دارد كه با آنها «روابط حسنه»! داشته باشند، و البته و صد البته روابط حسنه آن نيست كه از نظر يك فرد بى طرف، «حسنه» باشد، بلكه بايد از دريچه چشم غرب، «حسنه» ديده شود، و اگر بخواهيم اين حقيقت را عريان تر و دور از عبارات رنگين ديپلوماتيك ادا كنيم بايد بگوييم:

اين كمكها مخصوص كشورهايى است كه غرب در آن جا منافعى دارد و وجود اين «كمكها» به حفظ آن منافع كمك مى كند و يا لااقل چنين چشم داشتى را مى توان براى آينده داشت.

2- معمولًا اين كمكهاى بلاعوض با يك سلسله «تحميلات سياسى» همراه است كه گاهى كفاره آن را هفت نسل بعد هم نمى توانند بدهند، مخصوصاً در كشورهاى ضعيف گاهى چنان اين عوضهاى سنگين سياسى در برابر آن كمكهاى بدون عوض چشمگير و آشكار است كه قيافه ناشرافتمندانه و زننده آن را به هيچ چيز نمى توان پوشانيد.

ص: 146

3- معمولًا اين كمكها صورت «از يك دست دادن و با دست ديگر گرفتن» دارد، زيرا قسمت مهمى از آن طريق حقوقهاى هنگفت كارشناسان و حق المطالعه ها، و ... مستهلك مى شود.

و قسمتى را هم از طريق «مصنوعات وازده و گران قيمت» تحويل مى دهند، تازه در بسيارى از موارد كه مصنوعات نسبتاً مرغوب تحويل مى دهند مسير خاصّى براى مصرف آن تعيين مى كنند كه مثلًا اين كمك بدون عوض بايد صرف توسعه فلان پايگاه، و فلان بندر، و فلان تشكيلات گردد و گر نه قطع خواهد شد (نمونه هاى زيادى از اين موضوع را در كشورهاى آسيايى و آفريقايى پيدا كرد).

با اين كه بديهى است هر ملتى به نيازمنديهاى خود و درجه اهميّت آنها بيش از همه كس واقف است و براى تعيين اين موضوع احتياج به «قيم» ندارد.

آيا يك كمك شرافتمندانه و بدون هيچ نظر، معقول است

ص: 147

با شرايطى درباره نحوه مصرف آن همراه باشد؟!

4- گاهى منظور از اين كمكها ايجاد رقابتهاى غلط در ميان كشورهاى توسعه نيافته و بردن استفاده هاى خاصى از اين رهگذر است، زيرا آنها با كمك به يك كشور كوچك (مخصوصاً كمكهاى نظامى) كشورهاى همسايه را مجبور به تهيه تجهيزات مشابه مى سازند، و از اين راه بازار داغى براى عرضه داشتن مصنوعات گوناگون خود بوجود مى آورند، و به اين ترتيب مى توانند مصنوعات خود را با قيمت و شرايط سنگينى به فروش برسانند همان طور كه در مسابقه تسليحاتى بسيارى از كشورهاى آسيايى و آفريقايى ديده مى شود.

5- بسيارى از اين كمكها از درآمد ملى و واقعى كشورهاى صنعتى نيست، بلكه صورت واقعى آن گرفتن از يك كشور و دادن به كشور ديگر را دارد! اين حقيقتى است كه در كنفرانس اقتصادى كه اخيراً در دهلى نو تشكيل گرديد، و بسيارى از حقايق در آن گفته شد، افشا گرديد.

توضيح اين كه: (دقّت كنيد) قسمت مهمّى از اين كمكها به اين صورت است كه كشور كمك كننده براى كمكهاى خود پول بيشترى در گردش وارد مى كند و بر اثر ايجاد تورم پولى قيمت

ص: 148

اجناس خود را عملًا بالا مى برد، در نتيجه ديگران مجبور مى شوند قيمت بيشترى در برابر اين اجناس بپردازند، اين تفاوت معادل همان مبلغى است كه كشور صنعتى مزبور به يك مملكت توسعه نيافته كمك كرده است و اين مصداق روشن همان مثل معروف «بخشيدن از كيسه خليفه» مى باشد!

امّا در مورد كمكهاى با عوض علاوه بر وجود غالب اين اشكالات، اشكال بزرگترى هست كه از همه ناراحت كننده تر مى باشد و آن اين كه: روز به روز پشت ممالك توسعه نيافته زير بار اين كمكها خميده تر مى شود، و عجيب اين است كه اين كمكها، نه تنها فاصله ممالك به اصطلاح توسعه يافته، و توسعه نيافته را كم نمى كند بلكه سال به سال فاصله آنها را بيشتر مى سازد، همان طور كه نماينده ايران در «كنفرانس اقتصادى دهلى نو» صريحاً به اين حقيقت اشاره كرد.

يكى از دانشمندان مى نويسد: «در سال 1963 كشورهاى در حال توسعه جمعاً مى بايست مبلغ 3100 ميليون دلار از باب اصل و فرع قرضه هاى خود به كشورهاى صنعتى بپردازند، مقايسه اين مبلغ با رقم سال قبل نشان مى دهد كه بدهى اين كشورها تنها از همان باب در ظرف يك سال 19 درصد افزايش

ص: 149

يافته است»!!(1)

نتيجه ادامه اين وضع ناگفته پيداست.

ج ج

اكنون بايد ديد در برابر اين وضع خطرناك چه بايد كرد؟ در اين جا وظيفه اى شرقيها دارند و مسؤوليتى غربيها.

امّا شرقيها نبايد هرگز به طور انفرادى در گرفتن اين كمكها با ممالك صنعتى وارد مذاكره شوند، هر قدر شرايط آن به ظاهر سهل و آسان و حتى كمك صورت رايگان داشته باشد، بلكه همه و يا لااقل كشورهاى يك منطقه به صورت يك واحد بزرگ با آنها رو به رو شوند، در غير اين صورت تمام بدبختيهاى گذشته دامنگير آنها خواهد شد.

غربيها نيز اگر راستى مى خواهند يك كمك انسانى براى توسعه كشورهاى شرقى (همان توسعه شرافتمندانه اى كه به هر حال به حال غرب نيز مفيد خواهد بود) انجام دهند نبايد هر يك مستقيماً با ممالك شرق رو به رو شوند و شرايط خاصى به آنها تحميل كنند و هزار گونه اغراض سوء خود را از طريق اين كمكها عملى سازند بلكه از طريق تشكيل يك صندوق


1- مسائل كشورهاى آسيايى و آفريقايى، ص 270.

ص: 150

بين المللى بى طرف اين كمكها طبق برنامه صحيحى و بدون چشم داشت هيچ گونه امتياز سياسى، به نسبت نيازمنديها تحويل كشورهاى توسعه نيافته داده شود.

ولى بدبختانه نه ممالك شرقى آمادگى آن چنان اتحادى را دارند، و نه كشورهاى صنعتى غرب اين حسن نيّت و بى نظرى.

ص: 151

15- قبل از هر چيز

يك انقلاب فرهنگى لازم است

مطالعه بحثهاى گذشته مسلّماً اين سؤال را مطرح مى كند كه: در اين بحثها وضع اسفبارى را كه امروز شرق با آن رو به روست اجمالًا دانستيم، و نيز دانستيم اين مصائب مولود خودباختگيها، كوته انديشيها، اقتباس نادرست تمدّن غربى، وابستگى و دنباله روى بدون قيد و شرط از غرب، و به وجود آوردن اسارت صنعتى و اقتصادى كه زنجيرهاى آن را با دست خود به گردن خويش انداخته ايم، مى باشد.

همچنين دانستيم آينده اى كه شرق در پيش دارد نه تنها روشنتر از گذشته نيست بلكه به درجات اندوه بارتر است.

ص: 152

در اين بحثها قسمتهايى از ماسكهاى فريبنده تمدّن ماشينى غرب كنار زده شد و قيافه حقيقى آن تا اندازه اى آشكار گرديد، و به خوبى دريافتيم كه وضع كنونى ممالك شرقى، و به طور مسلم آينده اى كه در پيش دارند نه تنها در خور يك ملّت زنده با آن همه سوابق درخشان تاريخى نيست، بلكه اساس موجوديّت و هستى آنها را نيز به خطر مى اندازد.

ولى اينها همه «جنبه منفى» قضيه بود كه اثر آن تنها بيدار ساختن افكار خواب آلود و برانگيختن احساسات براى پذيرش يك راه حل صحيح و عاقلانه است.

آيا به فرض اين كه ما بتوانيم اين طرز تفكر را در تمام قشرهاى ملل شرق گسترش دهيم و چنان آمادگى را در آنها به وجود آوريم راه حلى براى سامان بخشيدن به اين نابسامانيها وجود دارد؟ يا بايد بنشينيم و ناظر بر باد رفتن آخرين بقاياى تمدّن شرق و اصالت و استقلال آن باشيم؟

كشورهاى شرقى براى تجديد عظمت ديرين خود و پاره كردن زنجيرهاى اسارت بايد دست به چه اقداماتى بزنند، و نقطه شروع اين قيام بايد از كجا و تحت چه شرايط و برنامه اى تحقق پذيرد؟!

ص: 153

پاسخ دقيق اين سؤال مسلّماً دشوار است و شايد از عهده يك نفر هم خارج باشد.

ولى اين قدر مى توان گفت كه مطالعه در همه جوانب نابسامانيهاى فعلى شرق، و بررسى تاريخ «گذشته» و «معاصر» كشورهاى آزاد شده جهان، اين حقيقت را به ثبوت مى رساند كه در اين گونه موارد پيش از هر چيز يك انقلاب فرهنگى لازم است، همان طور كه نفوذ استعمار و تسلط غرب در نقاط مختلف شرق نيز از همين راه صورت گرفته است.

شايد نيازمند به توضيح نباشد كه «استعمار سياسى» و «اقتصادى» مادام كه از يك برنامه «استعمار فكرى» مايه نگيرد نه آن قدر خطرناك است و نه پايدار.

به عبارت ديگر مادام كه افكار و عقايد و فرهنگ و سنتهاى يك كشور كه معرّف مليّت آنهاست اصالت خود را حفظ نموده است تأثير برنامه هاى استعمارى بر آنها كاملًا سطحى و متزلزل خواهد بود، و اين بناى استعمارى هر قدر محكم باشد در حكم ستون هاى بتون آرمه است كه روى شنهاى نرم بيابان بنا شود و به زودى فرو خواهد ريخت.

بنابراين براى احياى ملّتها و نيل به استقلال كامل

ص: 154

و همه جانبه بايد از همين جا شروع كرد.

بديهى است منظور از انقلاب فرهنگى تجديد نظر در برنامه هاى تحصيلى و تطبيق دادن آن بر عقايد و تاريخ و سنن يك ملّت نيست.

منظور از انقلاب فرهنگى بسيج تمام نيروهاى زنده يك ملّت براى بيرون راندن طرز تفكرها، تعليمات، سنن و آداب خارجى است كه به منظور تسلّط بر ارواح آن ملّت درميان آنها پاشيده شده است.

منظور از «انقلاب فرهنگى» لايروبى كامل مغزها و بيرون ريختن رسوبات فكرى است كه براثر هجوم سيلاب استعمار بيگانه در آنها به جاى مانده، همان رسوباتى كه مانع از نمو و رشد هر گونه بذر فكر سالم و مفيد در زمينه مغزهاست.

خلاصه منظور از «انقلاب فرهنگى» احياى اصالت ملتها و زنده كردن افكار و سنن و اصول صحيحى است كه يك ملّت در پرتو آن نام و شكل «ملّت» به خود مى گيرد، و با زنده كردن آن روح آن ملّت هيچ گونه آمادگى براى پذيرش

ص: 155

عنوان استعمار و تحت الحمايگى، وابسته و طفيلى بودن نخواهد داشت.

ج ج

در انقلاب فرهنگى شرق قبل از هر چيز «ايمان به لزوم اين انقلاب» اهميّت دارد و به دنبال آن اجراى امور زير ضرورى به نظر مى رسد:

1- بايد با تمام دستگاههاى تبليغاتى اين طرز فكر را به عنوان يك «اصل مقدّس» نشر داد كه: شرقى بايد شرقى باشد، معمارى شرق، لباس شرقى، سنن و آداب اصيل و شرافتمندانه شرق احيا گردد.

اين عقيده نادرست كه تفوق صنعتى غرب سبب مى شود كه ما در همه چيز دنبال رو آنها باشيم به كلى كوبيده شود و به افراد غرب زده بايد حالى كرد كه اين فكر سخيف كه مثلًا «شرقى بايد فرنگى مآب گردد تا بتواند پيشرف و ترّقى كند» يك وسوسه شيطانى استعمارى بيش نيست!

2- بايد تاريخ گذشته شرق مخصوصاً تمدّن درخشان اسلامى به طور مشروح و متّكى به استناد زنده تاريخى به عنوان يكى از اساسى ترين برنامه هاى درسى در تمام مدارس تدريس

ص: 156

گردد. و از اين راه غرور ملى و اسلامى در تمام جوانان و فرزندان اين منطقه زنده شود.

3- بايد از طريق تشكيل جشنها و جلسات بزرگ يادبود، و نام گذارى مؤسسات صنعتى و فرهنگى و مراكز مختلف به نام دانشمندان بزرگ شرق كه مشعل علم و دانش را در جهان برافروختند و پرتو آن را به غرب افكندند، خاطره آن بزرگ مردان را در افكار زنده نگه داشت و اصالت شرق را مخصوصاً به نسل جوان فهمانيد.

4- بايد اسامى غربى و نامهاى خارجى از شناسنامه ها، مؤسسات صنعتى و علمى و كارگاهها به كلّى حذف شود، و تابلوهاى شرم آورى كه قيافه اين كشورها را دگرگون ساخته و به صورت خيابانهاى ممالك غربى در آورده است برچيد.

مخصوصاً با اين طرز تفكر احمقانه كه براى رسيدن به قافله تمدّن بايد «خط» خود را تبديل به «خط لاتينى» كنيم و آخرين بقاياى مليّت و اصالت خود را با دست خود تقديم بيگانه نماييم، بى رحمانه و بى امان مبارزه نمود، و از تمام امكانات در اين راه استفاده كرد، و مداركى كه اثبات مى كند اين صدا نخستين مرتبه از حلقوم اجانب در آمده و جزئى

ص: 157

از برنامه هاى كلى استعمارى است در معرض افكار عمومى قرار داده شود.

5- بايد فرستادن نوآموزان و دانش آموزان به خارج براى تحصيلات ابتدائى و متوسطه آن چنان كه روش غرب زده هاست به كلّى ممنوع شود. در مورد تحصيلات عالى بايد كوشش نمود با توسعه دانشگاههاى داخلى حتى الامكان جوانان در داخل اين كشورها دوره عالى را بگذرانند، و در صورت ضرورت از استاتيد خارجى (با شرايط خاصى) دعوت شود كه در اين دانشگاهها تدريس كنند، و باز در صورت لزوم اعزام دانشجو به خارج بايد قدم به قدم، از طريق ارتباط دايم با آنها روحيه و خصايص ملى و مذهبى آنها را حفظ نمود، و با اين روش كنونى كه افراد فرزندان خود را در هر سن و سال به خارج مى فرستند و آنها را به كلى به حال خود وا مى گذارند، و به فرض اين كه به كشورهاى خود بازگردند با روحيه اى فوق العاده ضعيف و طرز فكر مسخ شده اى كه كمترين اثر آن گسستن همه پيوندها با تاريخ و مليّت خويش است باز مى گردند مبارزه شود.

6- در مورد برنامه هاى درسى و استفاده از علوم غرب

ص: 158

بايد از كپيه بردارى و تقليد بى قيد و شرط از طرز برنامه هاى آنان اجتناب ورزيد و آنها را در همه جا با رنگ خاص اين محيط آميخت مخصوصاً آنچه جنبه استعمارى دارد از آن جدا ساخت.

7- بايد وضع كنونى وسايل تبليغاتى اعم از مطبوعات، تلويزيون و راديو و ... كه يكى از مهمترين و خطرناكترين و مؤثّرترين عوامل ايجاد روح غرب زدگى است به كلّى دگرگون گردد و به صورت يك دستگاه آموزنده و تعليم و تربيت با حفظ اصالت شرقى در آيد.

8- بايد طرز صحيح استفاده از صنايع غرب را به همه افراد ياد داد و بازارها و خانه ها و مراكز عمومى را از اين همه وسايل تجملاتى و لوكس غربى كه گذشته از زيانهاى بزرگ اقتصادى عامل مؤثرى براى كشتن غرور ملّى و اصالت اجتماعى و استقلال فكرى و اخلاقى محسوب مى گردد پاك ساخت.

بديهى است اجراى اين اصول در اجتماعات ما كه از فرق تا قدم در آداب و سنن و افكار و مصنوعات بيگانگان غرق هستيم كار بسيار مشكلى است ولى نبايد فراموش كرد كه نجات از بن بست فعلى كه شرق با آن روبه روست و پيشگيرى

ص: 159

از خطرات بزرگى كه در پيش دارد نيازمند به فداكارى فراون هستيم، و براى آماده ساختن افكار عمومى در اين راه بايد مغزهاى دانشمندان، قلم و زبان نويسندگان و گويندگان و همه وسايل تبليغاتى بسيج گردد تا آنچه را كه فعلًا خواب و رؤيا مى پنداريم در خارج با چشم خود ببينيم و حيات نوينى را آغاز كنيم.

اين است «انقلاب فرهنگى» كه بدون آن هيچ گونه تحول ريشه دارى در شرق امكان پذير نيست.

ص: 160

16- افسانه هاى دروغين

انقلاب فرهنگى يا خانه تكانى شرق.

مبارزه با افسانه برترى نژادهاى غربى.

در بحث گذشته به اين نتيجه رسيديم كه:

كشورهاى شرقى در اين گذرگاه تاريخى، بر سر دو راهى خطرناكى قرار گرفته اند: يا تن به نابودى، يا نوعى زندگى كه بدتر از نابودى است در دادن، و يا به پاخاستن و دست به انقلاب و تحوّل همه جانبه اى زدن.

و نيز دانستيم اين انقلاب كه در راه نوسازى تمام سازمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى صورت مى گيرد بايد از يك انقلاب ريشه دار فرهنگى آغاز شود.

ص: 161

امّا همان طور كه گفته شد «فرهنگ» نه به معناى محدود «برنامه هاى آموزشى» بلكه به معناى وسيع كلمه است كه شامل كليه سازمانهاى فكرى و عقيده اى قشرهاى مختلف اجتماع، و همه دستگاههاى تبليغاتى و ادبيات توده، و رسوم و آداب مى گردد.

اين تحول دگرگونى كه بايد تحت برنامه هاى وسيعى صورت پذيرد (و به گوشه اى از آن در بحث گذشته اشاره شد) به منظور بيرون ريختن افكار و عادات و آداب و سننى است كه از طرف بيگانگان به منظور استعمار ممالك شرق از طرق مختلف وارد اين كشورها شده، و يا اگر به اين منظور نبوده عملًا اين اثر را داشته است.

و به تعبير ديگر: براى نجات شرق و ايجاد يك تحوّل اساسى قبل از هر چيز يك خانه تكانى فكرى لازم است، تا كثافات و آلودگيهايى كه غرب در طى چندين قرن با وسايل گوناگون در خانه افكار ملل شرق جاى داده، و متأسفانه حجم آن بر اثر نبودن در و دروازه و كنترل صحيح بسيار زياد است، بيرون ريخته، و براى آينده نيز به اين وضع غلط پايان داده شود.

ص: 162

معلوم نيست چرا ما گاهى در برابر يك مسأله حساسيت زياد نشان مى دهيم، در حالى كه در برابر مسايلى كه به درجات از آن با اهميّت تر است هيچ گونه حساسيتى نداريم.

مثلًا براى ورود يك نفر خارجى به كشور خود همه گونه مدارك شناسايى و گذرنامه و ... مى خواهيم امّا مرزهاى فكرى و اجتماعى و فرهنگى ما چنان به روى افكار بيگانه باز است كه خوب و بد، مفيد و زيانبخش حتى افكار و نقشه هايى كه براى اسارت و بردگى ما طرح شده بدون هيچ گونه قيد و بندى وارد مى شوند و ابداً حساسيّتى هم نشان نمى دهيم.

ج ج

قابل توجّه اين كه نمونه اى از اين «انقلاب فرهنگى» اخيراً در كشور پهناور چين اجرا گرديد كه اگر چه خالى از ايراداتى نبود اما از جهاتى موفقيّت آميز بود.

درست است كه ما يا چينيها از جهات گوناگون، از نظر عقيده و از جهات سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تاريخى اختلاف داريم ولى در يك مسأله مشترك هستيم و آن اين كه مى خواهيم استقلال و اصالت خود را حفظ كنيم. آنها هنگامى كه ديدند افكار و آداب بيگانه به كشورشان نفوذ كرده، و مانند موريانه

ص: 163

پايه هاى اجتماع آنها را مى خورد به پا خواستند و يك باره همه آنها را به دور ريختند.

منظور آنها از انقلاب فرهنگى نيز چيزى جز اين نبود، گر چه نشريات غربى اين جنبش را به صورت ديگرى غير از آن چه ماهيّت واقعى آن بود منعكس كردند، و غول بى شاخ و دمى از آن درست كردند كه با حقيقت آن بسيار فرق داشت و هر كس از آن وحشت مى كرد، ولى همان طور كه گفتيم هدف آنها از انقلاب فرهنگى همان مبارزه با تمام مظاهر بيگانه پرستى بود.

اشتباه نشود هرگز منظور ما اين نيست كه آن طرز انقلاب فرهنگى چينى براى ما قابل اقتباس است، بلكه منظور اين است كه هر ملّتى بخواهد اصالت و استقلال معنوى و مادى خود را زنده نگهدارد، بدون توسّل به ايجاد يك انقلاب فكرى و فرهنگى قادر نخواهد بود.

ج ج

اكنون بايد ديد براى تكميل اين مبارزه فرهنگى چه بايد كرد؟ به نظر مى رسد يكى از قسمتهاى حساس اين مبارزه؛ مبارزه با يك سلسله افسانه هاست كه همچون زنجير

ص: 164

گرانى بر دست و پاى مردم شرق گذارده شده و آنها را از فعاليت هاى ثمر بخش مأيوس ساخته است.

اين افسانه ها عبارتند از:

1- افسانه نژاد برتر!- يكى از اين افسانه هاى دروغين كه در گذشته هم اشاره مختصرى به آن شد، افسانه برترى نژادهاى غربى و تفوق آنها در هوش و استعداد و ذكاوت و فعاليت بر ملل شرق است كه ساخته و پرداخته نويسندگان خيالباف غرب مى باشد.

تنها «هيتلر» نبود كه با پيش كشيدن افسانه برترى نژاد آلمانى جهانى را به خاك و خون كشيد بلكه تاريخ به ما مى گويد مدّتها پيش از ظهور «فاشيسم» و «نازيسم» نيز نويسندگان آمريكايى و انگليسى مدتها در اين باره قلم فرسايى مى كردند.

اگر يك روز هيتلر مى گفت: «خون سياه پوستان آلودگى و تعفن خاصى دارد و آميخته شدن آن با خون سفيد پوستان اروپا، باعث دو رگه كردن قاره اروپا، و آلوده نمودن نژاد سفيد با خون انسانهاى پست مى گردد!!» امروز نيز همين منطق در قاره آمريكا به خصوص ايالات متحده مورد قبول بسيارى از مردم آن جاست.

ص: 165

تا آنجا كه براى ترور كردن رهبر معتدل سياه پوستان كه منطق او هميشه «مبارزه با هر نوع خشونت در به دست آوردن حقوق سياه پوستان» بوده است جايزه تعيين مى كنند!

بسيارى از جهانگردان و دانشجويان شرقى كه به اروپا وارد مى شوند خيلى زود به لقب «شترچران مو سياه»! كه يكى از القاب مرحمتى اروپاييان به ماست آشنا مى گردند.

موضوع «حق توحش»! هنوز در ليست حقوق كارشناسانى كه به پاره اى از كشورهاى شرقى مسافرت مى كنند ستون مخصوصى دارد كه طبق آن براى كار كردن در اين گونه كشورها علاوه بر حق بدى آب و هوا، و خارج از كشور، و ... مبلغى هم به عنوان حق توحش مى گيرند! اين يك واقعيت است، اغراق و مبالغه نيست.

در حالى كه اين طرز تفكر غلط، نه با سوابق تاريخى نژادهاى شرقى مى سازد، (چه اين كه آن روز كه شرقيها مشعل دار علم و تمدّن جهان بودند هنوز غربيها به صورت نيمه وحشى زندگى مى كردند، آن روز كه انواع مصنوعات شرق به اروپا مى رفت اروپا از خود صنعتى نداشت،) و نه با مدارك زنده اى كه امروز در دسترس ماست تطبيق مى كند.

ص: 166

زيرا تجربه نشان مى دهد كه اگر مثلًا دانشجويان شرقى با دانشجويان غربى در شرايط مساوى به تحصيل اشتغال ورزند دانشجويان شرقى خيلى زود مى توانند نبوغ و استعداد خود را آشكار ساخته، مقام شايسته خويش را احراز كنند، پس اين عقب ماندگى كنونى معلول نامساوى بودن شرايط است كه آن هم مسلماً ريشه استعمارى دارد.

ما مى بينيم بسيارى از ممالك شرقى پس از رهايى از چنگال استعمار خيلى زود مدارج ترقّى را پيموده اند و تا سر حد يكى از قدرتهاى بزرگ جهان پيش رفته، حتى در مدّت كوتاه و غير قابل تصوّرى يك قدرت اتمى تشكيل داده اند!

ما مى بينيم مهندسان و كارشناسان شرقى به سرعت جاى مهندسان و كارشناسان خارجى رادر اين كشورها مى گيرند در حالى كه يك روز چنان تبليغ مى كردند كه شرقيها حتى استعداد انجام كارهاى يك كارگر ساده اروپايى را ندارند!

اين افسانه برترى استعداد نژاد غربى در حقيقت براى در هم كوبيدن شخصيت شرقيها و نوميد ساختن آنها از هر گونه پيشرفت و ترقّى، و در نتيجه هموار ساختن جاده استعمار

ص: 167

اختراع شده و هيچ گونه پايه علمى و تاريخى و منطقى ندارد.

در انقلاب فرهنگى بايد اين طرز فكر را به شدت كوبيد و با ارائه مدارك تاريخى گذشته و آمارهاى زنده مربوط به عصر حاضر دروغ بودن اين افسانه را براى همه روشن ساخت و اثبات نمود كه نژادهاى شرقى به شهادت «تاريخ گذشته» و «تاريخ معاصر» استعداد همه گونه فعاليت علمى و صنعتى داشته و دارند و به خوبى مى توانند همه نيازمنديهاى علمى و صنعتى خود رابدون دخالت و قيموميت ديگران تأمين كنند، همان طور كه قبل از دوران سلطه استعمار مى كرده اند.

كشورهاى شرقى- آن طور كه بيگانه ها مى گويند- تنها استعداد «كشاورزى و دامدارى» ندارند، بلكه باداشتن همه گونه مواهب طبيعى و ذخاير انسانى استعداد صنعتى شدن و بى نياز شدن از صنايع ديگران را كاملًا دارند.

آنها براى رسيدن به اين هدف هم مغزهاى توانا در اختيار دارند، و هم منابع فراوان طبيعى، تنها يك شرط دارد و آن اين كه دست اين دايه هاى دلسوزتر از مادر از سر آنها كوتاه شود و آنها را به حال خود واگذارد تا به پيشرفت خويش ادامه دهند.

ص: 168

17- افسانه عدم رشد سياسى شرق

چرا و از كى، اين افسانه به وجود آمد؟!

اوّل ايجاد عدم رشد، بعد اثبات لزوم سرپرستى!

كشورهاى استعمارى براى اين كه سرپوشى بر روى اعمال ضد انسانى خود در شرق بگذارند، و دخالت ظالمانه خود را در امور اين كشورها توجيه كنند افسانه دروغين ديگرى به عنوان «عدم رشد سياسى و اجتماعى ملل شرق» ساخته اند. و از اين رو آنها را نيازمند به سرپرستى و قيمومت «ظاهرى» يا «معنوى»! معرفى مى كنند، كه با يك دنيا بزرگوارى و انسانيّت حاضر شده اند رهبرى و راهنمايى آنها را به عهده بگيرند، بدون اين كه كمترين «چشم داشتى» از اين كار در نظر باشد!

اين افسانه دروغين تازه نيست و هميشه مورد استناد

ص: 169

استعمارگران بوده است. نمونه روشن اين طرز تفكّر همان است كه گلدواتر (نامزد سابق رياست جمهورى آمريكا) كه افكار عميق و صلح جويانه او زبانزد خاص و عام است (كه از آن جمله به كار بردن بمب اتمى براى به دست آوردن «صلح شرافتمندانه» در ويتنام مى باشد!) در كتاب «چرا پيروز نشويم» نوشته است:

«ما به حفاظت از آفريقا ادامه خواهيم داد، زيرا به خاطر مصالح و بقاى غرب (!) پيروزى بر كمونيسم در آن قاره ضرورى است (دقّت كنيد) علاوه بر اين، دليل ديگر ما براى حفاظت از آفريقا اين است كه مى دانيم «امتياز متولّد شدن ما در دنياى غرب» با «احساس مسئوليت نسبت به توسعه و رشد زندگى ديگران به كمك ثروت و امكانات غرب» ملازمه دارد ...

سپس اضافه مى كند: بايد انجمنى مركب از كشورهاى توسعه يافته غرب به منظور سرپرستى بوجود آيد و اجراى برنامه هاى شديد و سريع اقتصادى و سياسى و فرهنگى و اجتماعى را در كشورهاى جديد الاستقلال ونوزاد آفريقا تحت قيمومت و حمايت قرار دهد»(1).


1- نقل از كتاب« چرا پيروز نشويم»، ص 112 و 113.

ص: 170

گفتار بالا گر چه به اصطلاح درباره «حفاظت» آفريقاست، ولى با توجّه به جهات مشترك كشورهاى آسيايى و آفريقايى روشن است كه در مورد همه صادق خواهد بود.

چه اين كه نبودن رشد كافى اقتصادى در اين كشورها از يك طرف، و لزوم حفظ مصالح و بقاى غرب از طرف ديگر، ايجاب مى كند كه همه اين كشورها به طور مساوى مشمول عنايات خاص غرب در مورد حفاظت و اجراى برنامه هاى شديد و سريع اقتصادى و سياسى و فرهنگى و ... باشند!

زيرا دليلى ندارد كه غربيها عواطف انسانى خود را «تنها» متوجّه يك قسمت از اين كشورها بنمايند و از ديگران دريغ دارند.

بديهى است اين منطق منحصر به آقاى «گلدواتر» نيست، اين منطق همه سياستمداران غرب است كه تحت عنوان «حفاظت، سرپرستى و احساس مسئوليت نسبت به توسعه و رشد ديگران» به هدفهاى شوم خود جامه عمل مى پوشاندند و خود را به لباس سرپرست، دلسوز، مدافع، وقيم شرق و هزار عنوان ديگر در مى آورند.

ج ج

ص: 171

ولى در اين جا جاى يك سؤال باقى است و آن اين كه:

نمى دانيم چه اثرى در قدوم ناميمون غربيها هست كه پيش از گام نهادن به شرق، شرقيها همه چيز داشتند، و با ورود آنها همه چيز از بين رفت، و يك باره آنها در همه جنبه هاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى گرفتار «ركود» و سپس «عقب نشينى» شدند؟!

با اين كه بزرگترين دانشمندان گذشته جهان همه از شرق برخاستند، نهال علم و دانش در شرق جوانه زد، سرداران و فرماندهان بزرگ تاريخ و سياستمداران نامى غالباً از شرق برخاستند، ولى با نفوذ استعمارى غربيها در شرق همه اينها از بين رفت و يك نفر همه جانبه به جاى آن نشست.

بد نيست به عنوان نمونه كشور پهناور هندوستان را كه مصداق كامل كشور نيازمند به «سرپرستى و حفاظت و اجراى برنامه هاى شديد و سريع فرهنگى و اقتصادى» است، و به همين دليل ساليان دراز به وسيله امپراطورى انگلستان حفاظت مى شد مورد مطالعه قرار دهيم:

به گفته يكى از نويسندگان محقّق معاصر: «مورّخان

ص: 172

بزرگ در اين مسأله متّفق القولند كه وضع اقتصادى هندوستان تا قرن هيجدهم از هر جهت رو به راه بود، از جلمه «ورا انستى») Vera Anstey (مورّخ مشهور غربى كه مسلّماً عقايد ضد انگليسى ندارد در كتاب خود به نام «توسعه اقتصادى هند» به تفصيل شرح مى دهد كه چگونه در آن قرن روشهاى توليدى و تشكيلات صنعتى و تجارى هند مى توانست با پيشرفته ترين نقاط دنيا برابرى كند، چگونه در دورانى كه انگليسها داراى يك زندگى بدوى و بسيار ابتدايى بودند هنديها بهترين پارچه ها و مخمل و كالاهاى ديگر را مى بافتند و به خارج صادر مى نمودند؟! چه طور شد كه در ظرف يك قرن (قرن سلطه استعمار) وضع اين كشور با مقايسه با ممالك اروپايى يك مرتبه تغيير كرد؟» ...

سپس اضافه مى كند: «هيچ دليلى در كار نيست كه بتواند اين انحطاط را بعللى از قبيل «عدم استعداد ذاتى» يا «پستى نژاد» و غير اينها مربوط سازد، به عكس، هنديها اصولًا در امور فكرى و امور فنى خود را شايسته سنن بزرگ خويش نشان داده اند».(1)


1- نقل از مسائل كشورهاى آسيايى و آفريقايى، ص 221.

ص: 173

و در جاى ديگر مى گويد: «انگلستان ستون فقرات هند را درهم شكست ... و بدون عبارت پردازى شاعرانه مى توان گفت استعمار انگليس حقيقتاً براى دو قرن، روح هند را از ميان برد، و ترس را در همه شؤون زندگى مردم هند با وسايل گوناگون مستقر ساخت! به طورى كه هر هندى را به صورت نگهبان زندان خود درآورد!

سياست ارضى و مالى انگلستان بدان منجر شد كه اقتصاد روستايى هند در هم شكست، و مالكين بزرگ آن كشور و رباخواران تسلّط ديرينه خود را تحكيم نمودند.

سياست تجارى انگليس، پيشه وران هند را از بين برد و مراكز شهرى فقير و مرگبار هند را به وجود آورد.

سياست اقتصادى انگلستان رشد صنايع ملى را در نطفه خفه كرد و انبوه محتكران و واسطه ها و قاچاقچيان و انگلهاى فيمابين را به وجود آورد.

سياست فرهنگى انگلستان بر اساس جلوگيرى از رشد استعداد صنعتى و علمى و ترويج علوم كهنه بود، و براى نمونه در دانشگاههاى هند، متون انگليسى قرن 16 و 17 به جاى

ص: 174

فلسفه تاريخ و سياسى تدريس مى شد»!(1)

به اين ترتيب ملاحظه مى كنيم كه «استعمار» نخست تمام آثار رشد اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى، و به دنبال آن رشد سياسى را از ميان مى برد، سپس خود به عنوان قيم، و سرپرستى كه وجودش براى «حفاظت» اين گونه كشورها كمال ضرورت را دارد معرفى مى كند!

و به گفته شاعر شيرين سخن ما «خود مى كشى اى حافظ خود تعزيه مى دارى»! خودشان اين ماتم بزرگ را به وجود آورده و خود در سوگ آن اشك مى ريزند!.

نهرو در كتاب «اكتشاف هند» چنين اظهار عقيده مى كند كه: «عقب افتادگى و تهيدستى دردناك و همه مشكلات اجتماعى مردم هند تمام معلول همان سياست دوران استعمار است».

و از اين جا ريشه اصلى افسانه عدم رشد سياسى و اجتماعى كشورهاى شرق و فلسفه اصلى به وجود آوردن اين افسانه، و


1- نقل از كتاب مسايل كشورهاى آسيايى و آفريقايى- به قلم مجيد رهنما- اين كتاب از طرف مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى انتشار يافته است.

ص: 175

همچنين عواملى كه پايه آن را چيده اند كاملًا روشن مى گردد.

اين مطالعات به ما نشان مى دهد كه منظور اصلى از «حفاظت» در حقيقت نگهدارى ممالك استعمار زده در همان حال عدم رشد، و جلوگيرى از رشد اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى و سياسى آنهاست، و احساس مسئوليتى كه آقاى «گلدواتر» و امثال او نسبت به رشد و پيشرفت ديگران احساس مى كنند، چيزى جز اين نيست كه قيمومت در همه اين قسمتها به دست آنها باشد تا آن جا كه صلاح مى بينند ببخشند و آن جا كه صلاح نيست (يعنى مصالح آنها به خطر مى افتد) باز دارند.

بر ملل شرق لازم است كه با توجّه به تاريخ گذشته خود اين افسانه هاى دروغين را در هم بكوبند، مخصوصاً عوامل به وجود آوردنده آن را به استناد مدارك زنده به جوانان خويش معرفى كنند.

ص: 176

18- نفوذ جادويى سياست غرب!

* افسانه اى كه عامل بزرگ پيروزى سياستهاى استعمارى است.

* اين عامل روانى سنگرهاى فكرى مردم شرق را فرو مى ريزد و آنها را به صورت غير قابل دفاع بيرون مى آورد.

غربيها در مبارزت خود براى «استعمار» يا «استملاك» كشورهاى شرقى تنها بر قدرت نظامى و ثروت خود تكيه نمى كنند بلكه استفاده از «عوامل روانى» يكى از علل بزرگ پيروزى آنها در اين مبارزات غير انسانى بوده است و گاهى اين عوامل مؤثرترين نقش ها را بازى مى كنند.

مثلًا: امروز كسانى كه به كشورهاى شرقى، به خصوص

ص: 177

كشورهاى استعمار زده، يا آزاد شده، و يا هر چه بناميم، قدم مى گذارند همه جا سخن از نفوذ عجيب و جادويى سياست مرموز و پيچيده غرب است كه در تمام رگ و ريشه هاى جوامع شرقى اثر گذاشته است.

تا آن جا كه عده زيادى به راستى معتقدند تمام رويدادها، هر گونه تحوّل، هر جنبش و حركت و هر طرز فكر و خلاصه هر حادثه جزئى و كلّى كه در شرق روى مى دهد همه بدون استثنا با نقشه هاى دقيق و پيش بينى شده غربيها! و از طريق سفارتخانه ها و يا ايادى مرموز و جيره خواران آنها صورت مى گيرد.

البته «عوامل» و «نتايج» اين طرز فكر را به زودى خواهم شناخت، ولى آنچه مسلّم است اين نوع عقيده افراطى درباره نفوذ سياستهاى استعمارى خود يكى از عوامل مهم شكست روحى ملل شرق، و بد بينى آنها نسبت به هر كس، و همه چيز، و در نتيجه كناره گيرى مطلق از هر گونه فعاليت مثبت اجتماعى و سياسى است و اين همان است كه «استعمار» با تمام ذرات وجودش آن را مى خواهد و مى طلبد.

مثال كوچك و در عين حال جالبى در نظر دارم كه مى تواند

ص: 178

شاهد مناسبى براى اين طرز تفكّر افراطى و غلط باشد (اين مثال در كتاب فيلسوف نماها نيز آمده است).

مى دانيم مردم هر وقت بيكار مى شوند و مطلب لازمى درباره كار و زندگى روزانه ندارند مشغول «سياست بافى» مى شوند. راستى چيزى كم خرج تر و كم مايه تر از سياست بافى نيست، چون مسائل سياسى در عين اين كه از هر مسأله اى پيچيده تر است از آن جا كه پايه آن بر احتمالات و حدس و تخمين و گمان است هر كس مى تواند در آن اظهار نظرى بكند (اگر چه فرسنگها از حقيقت دور باشد) و چون «كشف فساد» هم در آن كم اتفاق مى افتد (زيرا قرائن فساد هم مانند اصل مطلب قابل احتمالات گوناگون است) لذا همه كس با كمال شهامت در آن اظهار عقيده مى كنند و با ذكر شواهد و قرائن و لوازم طريق به هم بافتن آسمان و ريسمان براى نظرات خود استدلال مى كنند. و مجموعه اين جهات سبب شده كه در همه امور سياسى متخصص و صاحب نظر باشند!

روى همين جهات سالها قبل روزى با يكى از دوستان هنگام فراغت از كارهاى روزانه مشغول سياست بافى بوديم، او معتقد بود هر كار در مملكت ما (بلكه در سراسر شرق اگر

ص: 179

نگوييم در همه دنيا!) انجام مى شود به طور مستقيم يا غير مستقيم معلول سياستهاى «خارجى» است، و اين كلمه «هر» را به قدرى محكم ادا مى كرد كه پيدا بود اين موضوع در نظرش به هيچ وجه استثنا بردار نيست. سپس اضافه كرد: مثلًا وضع اين شاخه درخت را مى بينيد (اشاره به شاخه كج و معوجى كرد كه در برابر ما قرار داشت) نيز به عقيده من معلول همين سياست خارجيهاست! گفتم: چه طور؟! گفت: براى اينكه «روشن» است كجى اين شاخه طبيعى نيست! و نيز «روشن» است علّت آن اين بوده كه كودكان بى تربيتى به آن آويزان شده اند! و اگر بپرسيد چرا بچه ها بى تربيت بار آمدند؟ مى گوييم چون استعمار در فرهنگ نفوذ كرده، و فرهنگ استعمارى فرآورده اى بهتر از اين نخواهد داشت!!

بديهى است از اين گونه آسمان و ريسمانها براى همه چيز، و همه حوادث و رويدادهاى اجتماعى، حتى اوضاع طبيعى و جوّى مى توان يافت، و براى اين نفوذ جادويى استدلال كرد.

امّا نكته مهم اين جاست: درست است كه استعمارگران براى پيش برد مقاصد خود در كشورهاى استعمار زده از دخالت

ص: 180

در هر چيز، اعم از فرهنگ و اقتصاد و مذهب و عادات و رسوم و ... فرو گذار نمى كنند، و حتى در صورت لزوم از نابود كردن ساكنان اين مناطق ابا ندارند، چنانكه به گفته يكى از مورّخان معاصر «مثلًا در آمريكاى لاتين پيش از هجوم اروپاييها جمعيّت ميان 20 تا 40 ميليون نفر تخمين زده مى شد امّا پس از تسلّط استعمار دو سوم تا سه چهارم! نابود شدند كه رفتار اروپاييان مسئول اين جنايت منهدم كننده شناخته شده است»(1) و نظير اين فجايع هولناك در بسيارى از مستعمرات وجود پيدا كرده.

و نيز درست است كه كشورهاى استعمارى براى حفظ منافع خود در مستعمرات طرحهاى دقيقى، حتى براى ساليان دراز، پيش بينى مى كنند و تا آن جا كه مى توانند جنبشها را در مسير منافع خود رهبرى مى نمايند.

ولى اغراق و مبالغه در اين قسمت، و آن را به يك شكل جادويى در آوردن، كه مانند ارواح خبيثه زمان جاهليّت از هر حاجب و مانعى مى تواند عبور كند و شكل طلسم غير قابل فتح به آن دادن، اين خود يكى از بزرگترين اشتباهات كشورهاى


1- نقل از كتاب ميراث خوار استعمار، ص 70.

ص: 181

شرقى، و در عين حال يكى از شاهكارهاى سياستهاى استعمارى است كه مى تواند به وسيله آن همه مقاومتها را در برابر خود به سادگى از بين ببرند.

روشنتر بگوييم اين طرز فكر كه شايد به خواسته خود غربيها و با كمك عمال و ايادى آن در شرق تبليغ شده موجب شكست روانى غير قابل جبرانى مى گردد كه كمترين ضايعات آن بد بينى مطلق و سلب اعتماد نسبت به هر فكر انقلابى و هر جنبش آزادى بخش است.

در واقع از قرن هيجدهم ميلادى كه بنا به گفته «آلبرماله» مورخ معروف (1) كشورهاى نيرومند اروپايى از تسلّط بر قطعات ديگر اروپا مأيوس شدند و ناچار متوجّه «آسيا» و «آمريكا» (آمريكاى لاتين) گرديدند. (چون آفريقا در آن روز هنوز از نقاط وحشتناك و طلسمهاى ناگشوده محسوب مى شد) نهايت كوشش خود را در اين راه به كار بردند كه قدرت نظامى و تفوق سياسى خود را خيلى بيش از آنچه بود به رخ ملل اين مناطق بكشند و چنان به آنها تلقين كنند كه قدرتهاى آنها در همه زمينه ها غير قابل مقابله است.


1- تاريخ قرن 18، ج 1، ص 198.

ص: 182

سود اين كار بسيار روشن است زيرا از اين راه مى توانند عامل روانى «ترس و وحشت» را جانشين نيروهاى پرخرج نظامى كنند!

مثلًا در آن روز كه مردم هندوستان تصوّر مى كردند اين شيطانهاى سفيد (اروپاييها) مى توانند از درهاى بسته به طور مرموزى وارد شوند و از اسرار درون خانه ها با خبر گردند هيچ فكر انقلابى ممكن نبود در آنها به وجود آيد، و اين فكر احساس حقارتى در آنها به وجود مى آورد كه بهترين ضامن بقاى استعمار محسوب ميشد.

امروز نيز كه بقاياى اين افكار در مغز بسيارى از مردم شرق وجود دارد به دست آوردن آزادى كامل براى آنها ميسّر نيست، با اين كه حوادثى مانند استقلال هندوستان و الجزاير و امثال آنها به خوبى ثابت كرد كه آن افسانه ها تا چه اندازه از واقعيت دور بوده است.

مسأله نفوذ جادويى سياستهاى غربى در شرق از يك نظر ديگر نيز قابل مطالعه است و آن اين كه: عده قابل توجّهى نه به خاطر ايمان به چنان نفوذ خارق العاده، بلكه بيشتر به خاطر شانه خالى كردن از زير بار مسئوليتها، و تن در دادن به تنبلى

ص: 183

و تمايل به انزواى اجتماعى و سياسى كه خود معلول يك سلسله نقاط ضعف روانى است، از چنين فكرى استقبال مى كنند.

اينها چنين وانمود مى كنند كه اگر ما وارد معركه نمى شويم نه به خاطر ترس از مشكلات يا مرد ميدان نبودن است بلكه ما مى دانيم سياستهاى خارجى به قدرى مرموز و ريشه دار است كه ما هر قدمى برداريم بالاخره به نفع آنها تمام مى شود پس چه بهتر كه به گوشه عزلت نشسته و بقيه زندگى را (اگر بشود آن را زندگى نام نهاد) نفسى مى كشيم آسوده و عمرى به سر آريم!

ملل شرق بايد با اين طرز تفكّر و اين «بدبينى افراطى» نسبت به حوادث اجتماع خود مبارزه كنند، و در عين هوشيارى و توجّه عميق به سياستهاى بيگانگان اين فكر را كه «هر حادثه اى از سياست آنها آب مى خورد و هرگز نمى توان از چنگال سياستهاى استعمارگران رهايى جست و چه بهتر كه تسليم حوادث شويم» از مغز خود بيرون سازند.

ملل شرق بايد اين خود باختگى و رعب و وحشتى را كه از نفوذ افسانه اى سياست غرب بر اجتماعات آنها سايه افكنده، از خود و اجتماعات خود دور كنند و قبل از هر چيز ايمان پيدا كنند كه مى توانند مقدّرات خود را به دست خويش گيرند.

ج ج

ص: 184

19- نخستين گام: يكپارچگى شرق

شرق بيدار شده و مقاومت مى كند؛ امّا متأسّفانه راه خود را هنوز پيدا نكرده است.

تبديل مقياسهاى كوچك محلى به مقياسهاى بزرگى كه قادر به رقابت در برابر غولهاى سياست و اقتصاد باشد ضرورى ترين مسأله است.

حتّى غربيها هم امروز به اين نكته معترفند كه كشورهاى شرقى بيدار شده اند و مى كوشند زنجيرهاى اسارت را ازدست و پاى خود بردارند، و بگفته «تيتو» در يكى از سخنرانيهاى اخيرش: «شرق بيدار شده و در برابر تجاوزها مقاومت نشان مى دهد».

آثار اين بيدارى را در ميان امواج جنبشهاى آزادى بخش

ص: 185

كه در تمامى «مستعمرات» و «شبه مستعمرات» به حركت در آمده، و به صورت جنگها و انقلابهاى محلى خودنمايى مى كند، به خوبى مى توان مشاهده نمود.

تكيه روى «ناسيوناليسم»، و انتخاب «شعارهاى ملى» به عنان بهترين شعارهاى سياسى و اجتماعى در سراسر شرق نشانه ديگرى از اين بيدارى است.

بدبينى و سوء ظن فوق العاده نسبت به سياستهاى بيگانه واكنش روحى غير قابل انكارى است كه شرق در برابر تجاوزها و ستمهايى كه چندين قرن تحمّل نموده نشان مى دهد.

امّا موضوع مهم اين است كه: شرق على رغم آمادگى روحى براى پيش گرفتن يك راه مستقل، فراهم بودن زمينه هاى فكرى براى شكستن زنجيرهاى اسارت و خاتمه دادن به زندگى انگلى و وابسته به غرب، هنوز طرح صحيحى براى اين كار نريخته است، بلكه گاهى از طرح هايى پيروى مى كند كه او را در جهت خلاف مقصود پيش مى برد.

بدون شك يكى از نخستين گامها كه ملل شرق براى تحقّق بخشيدن به افكار استقلال طلبانه و اصلاحى و دفاعى خود

ص: 186

بايد بردارند مسأله «يكپارچگى و وحدت شرق» است كه با نهايت تأسف هنوز اهميّت فوق العاده و ضرورت آن به درستى روشن نشده است.

براى درك اين واقعيت پى بردن به اهميّت مسأله وحدت (اگر چه نسبى و در پاره اى از قسمتها باشد) بايد نخست نظرى به وضع كلى جهان امروز بياندازيم و سپس موقف خود را در اين ميان مورد بررسى قرار دهيم:

مورخ و فيلسوف معروف اروپايى «آرنولد- توئين بى» در مصاحبه جالب و عالمانه اى كه اخيراً با مجله «رآليته» چاپ فرانسه كرده، نكته اى را درباره سرنوشت اروپا فاش ساخته كه با مقايسه آن، وضع شرق نيز روشن مى گردد. او مى گويد:

«من فكر مى كنم اگر واقعاً كشورهاى اروپايى متحد نشوند سرنوشتى شبيه آمريكاى لاتين (كه امروز به صورت كشورهايى عقب مانده و پراكنده در آمده اند) در انتظار آنهاست، زيرا آنچه در آمريكاى لاتين اتّفاق افتاد فقط نتيجه اقدامات سرمايه داران

ص: 187

آمريكايى نبود، خلأ اقتصادى اين كشورهاى جدا و نامتحد بود كه موجب هجوم سرمايه هاى آمريكايى گرديد، و اگر مؤسسات ما نتوانند واقعاً اروپايى بمانند بيم آن است كه ما جزئى از امپراطورى استعمارى آمريكا شويم»!!(1)

همان طور كه مشاهده مى كنيد «توئين بى» معتقد است كه اگر كشورهاى اروپايى از جلمه «فرانسه و انگلستان» كه هر كدام روزى وسيعترين مستعمرات را دارا بودند، از يك وحدت قابل ملاحظه برخوردار نباشند قدرت مقاومت در برابر دولتهاى نيرومندترى مانند آمريكا و شوروى را نخواهند داشت، و در آينده سرنوشتى همچون سرنوشت كشورهاى استعمار زده و عقب افتاده «آمريكاى لاتين پيدا خواهند نمود، و كشورهاى اروپايى كه هر كدام خود پيشواى استعمار بودند، از نظر اقتصادى مستعمره كشورهاى نيرومندترى خواهند شد.

با اين حال چگونه مى توان انتظار داشت كه كشورهاى استعمار زده شرقى با ضعف بنيه اقتصادى كه امروز وارث آن


1- متن كامل اين مصاحبه در روزنامه« آيندگان» شماره 20/ 4/ 47 نقل شده است.

ص: 188

هستند بدون يكپارچگى و وحدت، در برابر غولهاى سياست و اقتصاد جهان، عرض اندام كنند؟

كشورهاى شرقى اگر بخواهند بدون برخوردارى از يك نوع وحدت، هر كدام به تنهايى در چهار ديوارى كشور خودشان تنها با قدرت اقتصادى محدودشان، از طريق دامن زدن ه ناسيوناليسم هاى محلى، خود را از چنگال اسارت قدرتهاى بزرگ آزاد كنند، گرفتار اشتباه بزرگى شده اند.

اين امرى محال است، حتى براى كشورهاى پيشرفته صنعتى مانند «كشورهاى اروپايى»، و به همين دليل مشاهده مى كنيم كه آنها براى حفظ موجوديّت خود گرايش به وحدت را آغاز كرده اند و نخستين قدم آن تشكيل «بازار مشترك» و ايجاد يك واحد اقتصادى عظيم و نيرومند از شش كشور اروپايى است.

گر چه ايجاد يك وحدت كامل امروز در ميان ممالك شرقى ممكن نيست، ولى با امكاناتى كه براى ايجاد يك «وحدت نسبى» وجود دارد بسيارى از مشكلات بر طرف خواهد شد، زيرا با اين كه كشورهاى شرقى در وضع فعلى قادر به رقابت اقتصادى و تكنولوژى با دولتهاى بزرگ نيستند ولى

ص: 189

امتيازاتى دارند كه دست آنها را در مبارزات خود قوى و نيرومند مى سازد.

زيرا:

اوّلًا: مجموع اين كشورها، وسيعترين سرزمينهاى جهان را در اختيار دارند.

ثانياً: مجموع جمعيت و ذخاير انسانى آنها بيش از هر كشور بزرگ جهان است.

ثالثاً: منابع حياتى موجود در مجموع اين كشورها بيش از هر كشور بزرگ ديگر است.

رابعاً: ريشه تمدّنها و فرهنگهاى كهن كه جنبشهاى فكرى امروز از آن مايه مى گيرد در هيچ نقطه جهان به اندازه شرق نيست.

اشتباه ديگرى كه ممكن است براى بعضى از «متفكّران شرق» پيش آيد اين است كه تضاد و رقابت دولتهاى بزرگ فرصت بسيار مساعدى به دولتهاى كوچك شرق مى دهد كه هر كدام با استفاده صحيح از اين رقابت مى توانند موجوديت خود را حفظ كنند، و موانع ترقّى خود را از پيش بردارند.

ولى گويا دولتهاى بزرگ بهتر از ما اين حقيقت را

ص: 190

دريافته اند كه ممكن است تضادها و رقابتهاى آنان به نفع دولتهاى كوچك تمام شود، و لذا مدّتى است به اين فكر افتاده اند كه به جاى رقابتهاى پردردسر، امتيازات بى سرو صدايى به يكديگر بدهند و با هم كنار آيند، و بر سر مناطق نفوذ خود با هم مصالحه عادلانه اى كنند.

آثار اين طرز تفكّر، در سيماى كشورهاى مختلف دنيا به خصوص شرق- به خوبى نمايان است!

بنابراين راهى جز اين نيست كه مقياسهاى كوچك سياسى و اقتصادى و فرهنگى و نظامى در شرق، به مقياسهاى بزرگتر و وسيعترى كه قادر به مقاومت در برابر فشار غولهاى عظيم بين المللى باشد تبديل گردد، و ممالك شرقى با همكارى و همبستگى هر چه بيشتر در زمينه هاى مختلف، پايه يك نوع وحدت را در ميان خود بريزند و بالاخره همه در برابر غرب متّحد گردند.

آرى نخستين گام را بايد از اين جا برداشت، به همين دليل بايد به جاى ناسيوناليسم هاى محلى كه «مليّت و وطن دوستى» را تنها در مرزهاى يك كشور كوچك يا يك نژاد مخصوص جستجو مى كند، ناسيوناليسم شرق جانشين گردد و مردم شرق

ص: 191

سراسر مشرق زمين را وطن خود بدانند، و از آن دفاع كنند و در حمايت آن از هيچ نوع كوشش و فداكارى مضايقه ننمايند.

هيچ بعيد نيست كه سياستهاى غربى در برانگيختن ناسيوناليستهاى محلى و جنبشهاى نژادى كه باعث تجريه و از هم پاشيدگى شرق مى گردد سهيم باشند و به آن دامن بزنند.

بايد اين حقايق را دريافت و موضوع يكپارچگى شرق را در سر لوحه همه فعاليتهاى آزادى خواهانه قرار داد، و حتى در مدارس نيز به كودكان و جوانان اين حقايق را آموخت. گر چه تاكنون قدمهايى در اين زمينه برداشته شده و كنفرانسهايى مانند كنفراس «باندونك» كه داراى اصالت شرقى خاصّى بود تشكيل گرديد، و آثار عميقى داشت، ولى بايد توجّه داشت كه در برابر آن هدف كلى بسيار كم و ناچيز مى باشد.

ص: 192

20- فئوداليسم بين المللى

عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست بنابراين جاى تعجب نيست اگر مفاسد و مشكلات اجتماعى گذشته، در مقياس بزرگترى خودنمايى كند!

جنگها و صلحها و پيمانهاى نظامى و روابط بين المللى، در عصر ما بيش از هر چيز بر محور «مسائل اقتصادى» دور مى زند. البته نه به آن صورت مبالغه آميز كه «ماركس» و «انگلس» و پس از آنها «لنين» مى گويند كه نيروى متحرّك تاريخ بشر در همه زمينه هاى علمى و صنعتى و ادبى و اخلاقى و ... در تمام طول تاريخ تنها «مسأله اقتصاد»، و «چگونگى دستگاههاى توليد» بوده است، و بنابراين «تاريخ بشر» مساوى است با «تاريخ دستگاههاى توليد»!

ص: 193

زيرا اين سخن، با اين عموميّت، به معناى آن است كه تمام غرايز و اميال و عواطف و انگيزه هاى گوناگونى را كه در روح بشر ريشه دوانده و سر چشمه فعاليتهاى اجتماعى او مى شود همه را ناديده گرفته و بگوييم: «انسان همچون يك دستگاه ماشين است كه براى ادامه كار خود فقط سوخت لازم دارد»!

كسانى كه چنين قضاوت مى كنند درست مانند طرفداران «فرويديسم» هستند كه انسان را تنها از زاويه «غريزه جنسى» مورد مطالعه قرار داده به همين دليل همه رويدادهاى زندگى بشر را در طول تاريخ معلول آن دانسته است، اينها نيز تنها به مسأله «سوخت» ماشين وجود بشر و «آب و نان» توجّه كرده اند و نه چيز ديگر.

ولى با اين همه سهم عوامل اقتصادى را در اين رويدادها مخصوصاً در عصر ما نبايد فراموش كرد.

آلبرماله مورّخ معروف در بخش تاريخ قرن هيجدهم مى گويد: «مجلس كنوانسيون فرانسه در حق انگليسها گفت: «سياست انگلستان در دفتر تجارتشان ثبت است و جنگ و صلح آنها تابع افزايش و نقصان گمركات آنهاست»!(1)


1- تاريخ قرن 18، ج 1، ص 197- 198.

ص: 194

ولى در واقع اين تنها انگليسها نيستند كه سياستشان در دفتر تجارتشان ثبت است، غالب دولتهاى امروز جهان چنين هستند. و به همين دليل امروز غالب تقسيم بنديها و رده بنديهاى ممالك جهان و تعيين ميزان «ترقّى» و «رشد» و «عقب ماندگى» آنها تنها با مقياس وضع اقتصادى و درآمد سالانه آنها صورت مى گيرد.

عنوان «مترّقى» و «پيشرفته» مخصوص كشورهايى است كه درآمد سالانه يك نفر به طور متوسط در آنها كمتر از مقدار معيّنى نباشد. كشورهاى در حال رشد به كشورهايى گفته مى شود كه درآمد سالانه آنها از آن كمتر، و بالاخره عنوان «كشورهاى عقب مانده» نصيب آنهايى است كه درآمد سالانه آنها از آن نيز كمتر است.

بنابراين ترقّى، رشد، عقب ماندگى همه بر محور درآمد مادى دور مى زند، و از ارزشهاى ديگر اجتماعى وانسانى (جز آنها كه مى تواند روى اقتصادى اثر بگذارند) خبرى نيست، و لذا همه كوششهاى دولتها در اين راه مصروف مى شود كه ميزان «درآمد سالانه سرانه افراد» كشور خود را بالا ببرند تا روزى عنوان افتخارآميز «كشور مترقّى»! را براى كشور خود كسب

ص: 195

كنند، امّا راه وصول به اين هدف هر چه باشد مهم نيست.

موضوع قابل توجّه اين جاست كه اگر اين كوششها براى بالا بردن در آمد سالانه و ترقّى اقتصادى در يك مقياس جهانى و به نفع عموم انسانها و كشورها صورت مى گرفت جاى شكرش باقى بود و ممكن بود به آن يك صورت «هدفى و انسانى» بدهيم.

ولى متأسّفانه چنين نيست، هر كشورى تنها به وضع خود مى انديشد و خواهان پيشبرد اقتصادى و درآمد سرانه خود مى باشد ولو به قيمت سقوط همه كشورها و ملّتهاى ديگر تمام شود، شاهد گوياى اين موضوع آمار هولناكى است كه اخيراً در جرايد انتشار يافت:

«كشورهاى توسعه يافته با اينكه 25 درصد مردم جهان را تشكيل مى دهند صاحب 85 درصد ثروت جهانند؛ و كشورهاى در حال رشد و عقب افتاده با اينكه 75 درصد هستند تنها 15 درصد ثروت جهان را در اختيار دارند و اين فاصله با گذشت زمان بيشتر مى شود»!

اين آمار نشان مى دهد كه يك اقليّت محدود از ملّتهاى

ص: 196

دنيا صاحب اكثريت قاطع ثروتهاى جهان هستند، و در آمد سالانه هر نفر از آنها درست معادل درآمد سالانه هفده نفر! از اكثريّت مردم جهان مى باشد.

از آن بدتر اين كه، على رغم صنعتى شدن كشورهاى ديگر، نه تنها اين فاصله با گذشت زمان كم نمى شود بلكه روز به روز بيشتر و اين شكاف عميقتر مى گردد.

جالب توجّه اين كه در اين كشورها نيز ثروتهاى كلان در دست عده معدودى است مثلًا در آمريكا طبق نوشته هاى ساموئيل كينك در سال 1946 يك كميته تحقيق مجلس سناى اين كشور اثبات كرد كه «تنها 5 درصد از شركتهاى عظيم آمريكا متجاوز از 80 درصد سرمايه كليه صنايع را در اختيار دارند، و بيش از 60 درصد كليه كارگران صنايع را به خود اختصاص داده اند، و 84 درصد سود خالص كليه كارخانه ها را منحصر به خود ساخته اند»!(1)

شايد بارها گفته ايم: دنياى امروز دنياى بزرگ شدن مقياسهاست يعنى غالب مشكلات و بدبختيهايى كه در گذشته در دايره كوچكى دامنگير بشر بود امروز در يك مقياس بزرگ


1- جامعه شناسى ساموئيل كينگ، ص 147.

ص: 197

جهانى به سراغ او آمده است.

مثلًا فئوداليسم و حكمت خان خانى را كه اجازه مى داد عده محدودى بدون دليل به اصطلاح صاحب «آلاف و الوف» گردند، و ديگران در محروميت به سر برند، برانداخته، اما خوب كه نگاه مى كنيم مى بينيم بر ويرانه هاى «فئوداليسم محدود گذشته» اساس يك فئوداليسم بين المللى وسيع گذاشته شده، و اقليّتى از مردم دنيا، در يك مقياس هولناك، صاحب اكثريّت قاطع ثروتهاى دنيا شده، و فاصله طبقاتى خود را با ديگران روز به روز بيشتر مى كنند. خطر اين فئوداليسم وسيع بين المللى مسلّماً به مراتب بيش از فئوداليسم محدود است، و آينده وحشتناك و قابل انفجارى در پى خواهد داشت، افنجارى كه در برابر آن بحثهاى مربوط به «زندگى مسالمت آميز» و مانند آن شبيه شبحهايى هستند كه در يك رؤياى شيرين مى بينيم و يا مانند نقشهاى زيبايى كه با نوك قلم يك نقاش چيره دست روى امواج آب زده مى شود!

اكنون بايد ديد سرچشمه اين «فئوداليسم جديد» كجاست و چرا اقليتى از «ملّتها» يا «شركتها» اكثريت سرمايه هاى بزرگ جهان را به خود اختصاص داده اند؟

ص: 198

اين سؤال در واقع يك پاسخ عمده بيشتر ندارد و آن اين كه: دنياى امروز به دو بخش تقسيم شده اقليّتى به صورت «توليد كننده» و اكثريتى به صورت «مصرف كننده» در آمده اند.

به عبارت روشنتر: ممالك پيشرفته صنعتى همان طور كه سابقاً فرآورده هايى بيش از احتياج خود گاهى تا چندين صد برابر توليد مى كنند، كشورهاى استعمار شده غير صنعتى نيز مى كوشند از اين عطايا و موهبتهاى زندگى غربى برخوردار گردند، بديهى است توليد كنندگان فرآورده هاى خود را به رايگان در اختيار ديگران نمى گذارند، پول مى خواهند آن هم پول خودشان. بنابراين كشورهاى مصرف كننده بايد بكوشند واحد پول توليد كنندگان را (وبه اصطلاح ارز) به دست آوردند، اما از چه راه؟ از طريق فروختن موادّ اوليه اى كه براى توليد كنندگان جالب است. به چه قيمت؟ به همان قيمتهايى كه توليد كنندگان تعيين نموده اند، و گاهى نام آن را قيمتهاى بين المللى مى گذارند.

به همين دليل بسيار ديده مى شود كه موادّاوليه به قيمت بسيار نازلى مثلًا از كشورهاى شرق به غرب مى رود و به صورت

ص: 199

مصنوعاتى گاهى صدها برابر قيمت اوّل باز مى گردد.

و همين تفاوت دايمى است كه فاصله بين اين دو دسته را همواره به نفع توليدكنندگان و به زيان كشورهاى مصرف كننده تغيير مى دهد.

دسته اوّل را روز به روز ثروتمندتر و دسته دوّم را فقيرتر مى سازد.

كشورهاى غير صنعتى و مصرف كننده چيزى غير از موادّ اوليه و منابع طبيعى خود براى عرضه كردن ندارند، ببخشيد، گاهى كارهاى فشرده خود را نيز عرضه مى كنند. فى المثل صنايع دستى و ظريف آنها كه مبالغ هنگفتى «كار متراكم شده» در آن انباشته است به قيمت بسيار نازلى فروخته مى شود.

مثلًا اگر بازار فرشهاى شرقى و مانند آن در غرب داغ است به همين دليل است كه كار در اين محيطها فوق العاده ارزان مى باشد، به طورى كه اگر بخواهيم يك قطعه فرش را با همين وضع با كارگر غربى تهيه كنيم ممكن است قيمت آن بيش از 20 برابر قيمت فعلى شود زيرا يك كارگر ساده غربى در بسيارى از موارد به كمتر از ساعتى يك دلار (حدود 8 تومان) قانع نيست!

ص: 200

خلاصه فئواليسم بين المللى با تمام آثار شوم و وحشتناك آن (از قبيل تراستها و كارتلها و بانكهاى سودجوى جهانى و جنبشهاى استعمارى وابسته به آنها) در راهى كه دارد همچنان پيش مى رود، و كشورهاى شرقى را كه غالب غير صنعتى و مصرف كننده هستند فقيرتر مى سازد مگر اين كه فرمول زندگى مردم اين سامان عوض شود. امّا چگونه و با چه برنامه اى؟

ص: 201

21- دورانى سخت در راه گسستن پيوندهاى استعمار

اشاره

وابستگى بيش از حد «شرق» در مسائل حياتى، به خصوص فرآورده هاى صنعتى، به «غرب» كه در نظر ظاهربينان و كوته فكران حكم يك ضرورت پيدا كرده، بى شباهت به وابستگى افراد معتاد، به موادّ مخدّره، نيست. آنها نيز پس از انحراف و اعتياد، مصرف اين مواد را يك ضرورت حياتى براى خود مى پندارند و به همين دليل حاضر به دادن همه چيز در راه آن هستند!

اين هم روشن است همان طور كه افراد معتاد براى رهايى از چنگال اين عادت شوم دوران سخت و ناراحت كننده اى را بايد بگذرانند: دوران امساك شديد و مبارزه قطعى با

ص: 202

اعتياد، و پس از آن دوران نقاهت و تجديد نيرو و نشاط از دست رفته، همچنين شرق براى رهايى از شر اين وابستگى غلط و خطرناك بايد رژيم سختى را در پيش گيرد، و براى گرفتن اين رژيم فداكارى زيادى بايد به خرج دهد.

براى قطع «پيوندهاى سرطانى اين وابستگى» و از ميان بردن همه آثار شوم اين «اعتياد مهلك» گذراندن مراحل زير لازم و قطعى است.

1- راه اقتباس صحيح

شرق بايد قبل از هر چيز راه صحيح اقتباس جنبه هاى مثبت تمدّن غربى را بياموزد، يعنى آنچه را به او امكان استقلال اقتصادى و فرهنگى و سياسى مى دهد به خوبى فرا گيرد، و بهاى مناسبى كه آن را از صورت يك مبادله شرافتمندانه بيرون نبرد، در برابر آن بپردازد.

قسمتهاى مثبت و مفيد را بدون تعصب بپذيرد و قسمتهاى منفى و يا مثبتهائى كه به قيمت از دست دادن حيثيت و موجوديت او يا قسمتهاى مثبت تر تمام مى شود به دور بريزد.

زندگى مردم ژاپن در پاره اى از قسمتها مى تواند الهام بخش ساير كشورهاى شرقى گردد.

ص: 203

«در سال 1854 دسته اى از كشتيهاى ايالات متحده آمريكا دو بندر ژاپنى را به زور براى تجارت خود گشودند، و به دنبال ايشان دولتهاى انگلستان و فرانسه و روسيه نيز حق تجارت در آن سرزمين را به دست آوردند (و به اين ترتيب كشور ژاپن ميدان تاخت و تاز دول استعمارى شد).

در اثر تحريك غرور ملى ژاپنيها انقلاب 1867 به وجود آمد. اين انقلاب گو اين كه به توسط «فرماندهى كل قواى ژاپن» و به «تحريك دولتهاى استعمارى» (مانند هميشه) به خون كشيده شد، ولى به هر حال موجب قيام ملّت براى كسب (و اقتباس صحيح) تمدّن غرب گرديد. در اين قيام امپراطور جديد ژاپن، «موتسو هيتو»(1) كه با ملّت همراه بود تجديد ساختمان ژاپن؛ و تجدّدطلبى مردم را (به طرز صحيحى) رهبرى نمود.

از كشورهاى انگلستان و فرانسه و آلمان مستشاران و افسران و استادان لايقى (با توجّه به همه جهات مطلب) طلبيد، و به اروپا و آمريكا دانشجو فرستاد (و رهبرى دانشجويان را در مدّت تحصيل در خارج به عهده گرفت) و در سراسر ژاپن


1- موتسوهيتو)Mutsu Hito (

ص: 204

دبستانها و دبيرستانها تأسيس نمود.

و از سال 1870 به بعد به كشيدن راه هاى آهن و خطوط تلگراف و ساختن كشتيهاى جنگى پرداخت ...

صنايع وسيع ژاپن به زودى بازارهاى آسيايى را زير سلطه خود گرفتند. نفوس آن كشور نيز به سرعت تكثير پذيرفت، و در سرزمينى كه بيش از نصف فرانسه وسعت نداشت 70 ميليون! جمعيت حاصل آمد (بدون اين كه تز حساب نشده و احياناً استعمارى كنترل مواليد را پيش بكشند و از فزونى جمعيت كه مسلّماً موجب فزونى نيروى انسانى و پيشرفت در زمينه هاى مختلف است بهراسند) جمعيتى كه مجهز به صنايع مدرن و قواى نظامى و دريايى، نيرومند بودند، در حالى كه هنوز قسمت اعظم اين سرزمين (توجه كنيد: قسمت اعظم!) غيرقابل استفاده بود ...

به زودى ژاپن نيروهاى استعمارى اروپايى و آمريكايى را شكست داد ... و بدين طريق بود كه كشور ژاپن از صورت يك كشورعقب مانده كه مورد هجوم گرگهاى استعمار قرار گرفته بود به صورت يك كشور مترقّى ... در آمد.(1)


1- ميراث خوار استعمار، ص 443 و 444.

ص: 205

امروز هم صنايع ژاپن علاوه بر نفوذ در بازارهاى آسيايى و آفريقايى، به بازارهاى اروپا و آمريكا نيز راه يافته، و در بسيارى از زمينه ها با آنها سرسختانه رقابت مى كند. در حقيقت كشور ژاپن هيچ گونه امتياز خاصّى ندارد كه اين امكانات را براى آن فراهم ساخته باشد، و مى توان گفت امكانات بسيارى از كشورهاى ديگر شرق در زمينه هاى مختلف با ژاپن برابر مى كند، يا از آن بيشتر است.

بناراين دليلى ندارد كه همه كشورهاى شرق- با يك روح همبستگى و هم دردى- به پانخيزند و زنجير اسارت استعمار اقتصادى و فرهنگى غرب را پاره نكنند.

2- قطع پيوندهاى وابستگى

شرق به هر حال بايد خود را آماده قطع پيوندهاى غلط اقتصادى خود را از غرب كند، و روابط جديدى بر اساس صحيح، همچون روابط دو تاجر مستقل، بر اساس احترام متقابل، نه به معناى زندگى انگلى و اتكالى يك فرد مستمند به يك ثروتمند خودخواه، برقرار سازد.

تدريجاً دروازه هاى باز خود را به روى مصنوعات غرب ببندد، و افراد را به مصرف مصنوعات داخلى تشويق

ص: 206

نمايد، و در صورت لزوم از هر گونه امساك و روزه دارى در اين قسمت مضايقه نكند، و اين وضع را تا آن جا ادامه دهد كه توازن كاملى ميان «صادرات و واردات صنعتى» آنها به وجود آيد، و اين رقم وحشتناك برترى واردات صنعتى بر صادرات به «صفر» برسد.

براى اين كار بايد آن چنان موج تبليغات نيرومندى در سراسر شرق به راه بيفتد كه همه اين حقيقت را به وضوح دريابند كه وابستگى فعلى به مصنوعات غرب يك نوع زندگى انگلى شرم آور است، و اين نوع زندگى علاوه بر ذلت و سرافكندگى و زبونى پايانش مرگ است. اين نوع زندگى هرگز براى يك انسان آزاده مايه افتخار نيست، و شايسته نيست.

به عكس مصرف كردن مصنوعات داخلى افتخار بزرگى محسوب مى شود، هر چه اين مصنوعات از نظر ظاهر برابر با انواع مشابه خارجى خود نباشد.

اين مبارزه بايد تا بيرون راندن كامل «گرگهاى استعمار» ادامه يابد.

ج ج

ممكن است كسانى تصوّر كنند اين انزواى اقتصادى

ص: 207

عملى نيست و باعث فلج شدن اجتماعات امروز شرق كه از فرق تا قدم در مصنوعات غربى فرو رفته اند، خواهد شد.

ولى تجربه پاسخ قاطعى به اين گونه پندارهاى غلط و آميخته به ضعف و زبونى مى دهد. چين كمونيست اين نقشه را به طور كامل پياده كرده، و نه تنها دروازه هاى باز خود را به روى مصنوعات بيگانه، بدون موازنه، بسته است بلكه از نظر سياسى و فرهنگى نيز در يك نوع انزواى شديد قرار گرفته. با اين حال نه تنها اين انزوا از قدرت و سرعت پيشرفت او نكاسته، بلكه غرور ملّى آنها را براى يك سازندگى اجتماعى همه جانبه، زنده ساخته، تا آن جا كه كشور آنها- على رغم همه مشكلاتى كه از طرف دولتهاى استعمارى براى آنان فراهم مى گردد- به صورت يكى از نيرومندترين و زنده ترين كشورهاى جهان در آمده است.

اين امر نشان مى دهد كه ترس و وحشت از چنين انزوايى به كلّى بى اساس است.

اشتباه نشود مردود بودن رژيم سياسى يا اقتصادى چين از نظر ما مانع از توجّه به جنبه هاى مثبت جنبش اجتماعى آنها نخواهد شد. ولى به هر حال اجراى اين طرح (طرح بيرون

ص: 208

ريختن صنايع بيگانه) در شرايط فعلى زندگى مردم شرق نيازمند به «فداكارى فراوان» است، همان فداكارى كه مردم ژاپن كردند، همان فداكارى كه مردم روسيه عقب مانده تزارى، و چين منزوى كردند.

آنها مى گفتند هر چه نداريم بايد نپوشيم، نخوريم، نخريم و از آن استفاده نكنيم. اين شعارى است كه گفتنش آسان است امّا انجامش به همان مقدار مشكل.

3- مبارزه پى گير با فرار مغزها

خطرى كه از ناحيه فرار مغزها و استعدادهاى لايق و بارور، كشورهاى شرق را تهديد مى كند به مراتب از خطر فرار سرمايه هاى مادى و ارزها بيشتر است.

گر چه نقش ذخاير انسانى در سازندگى اجتماعات هنوز در اين محيطها به طور كامل مورد توجّه واقع نشده، ولى به هر حال جاى انكار نيست هر سرمايه و منبع قدرتى آن گاه منبع قدرت و سرمايه خواهد شد كه انسانى روى آن ايستاده باشد، و مغز توانايى آن را رهبرى كند.

و با توجّه به اين كه «آفرينش» در بذل و بخشش منابع

ص: 209

مادى آن قدر سختگيرى نكرده كه در دادن مغزهاى متفكّر و پر نبوغ.

و نيز با توجّه به اين كه كارهاى خلاق در عصر ما از صورت كارهاى ساده كه از عهده همه كس برآيد خارج شده و به صورت تكنيكهاى دقيقى در آمده كه تنها افراد پر استعداد قدرت هدايت آن را دارند.

با توجّه به اين اصول، مصيبتى را كه ممالك در حال رشد، و آنها كه مى خواهند عقب ماندگيهاى خود را به سرعت جبران كنند، از فقدان مغزهاى متفكّر مى بيند چقدر دردناك و قابل اهميّت است.

منابع سرشار شرق را بايد تنها استعدادهاى سرشار متفكّران شرق استخراج كند، و استخدام مغزهاى بيگانه گذشته از تأثير عميقى كه در پرورش عقده حقارت، و تحكيم پايه هاى استعمار اقتصادى و سياسى دارد، به اين مى ماند كه شخص بى سواد ثروتمندى كليد تمام گنجهاى خود، حساب و كتاب آن را به بيگانه اى بسپارد خود از آن بى خبر بماند.

براى جلوگيرى از فرار مغزها سه كار بايد به موازات هم انجام يابد.

ص: 210

اوّلًا، تا آن جا كه ممكن است دانشگاهها توسعه داده شود و از اين همه مخارج تجمّلى و غير ضرورى كم شود و به توسعه دانشگاه در تمام شهرهاى مهم افزوده شود، به طورى كه تحصيلات عالى، درست همانند تحصيلات متوسطه و ابتدايى به روى همه كس باز شد و نيازى به افكندن رحل اقامت در ديار بيگانه و حل شدن در آن اجتماعات پيدا نشود.

ثانياً، وسايل دلگرمى تحصيل كرده ها و آنها كه تحصيلات عالى خود را با موفقيّت گذرانده اند- تا آن جا كه ممكن است- فراهم گردد، و به جاى اين همه پروبالى كه به اصطلاح به هنرمندان و هنرپيشگان داده مى شود، به اين قشر داده شود، و به طرز صحيحى به اجتماع معرفى گردند، و مخصوصاً نبايد فراموش كرد كه ايجاد دلگرمى هميشه نيازمند به صرف پول هنگفت نيست كه به عذر نبودن امكانات تعطيل گردد.

ثالثاً، بايد از دوران دبستان كوشش كرد كه اصول اخلاق و ايمان و علاقه به آب و خاك و هموطنان آن چنان كه در افراد تزريق شود و روح حق شناسى نسبت به سرزمينى كه آنها را پرورش داده آن چنان زنده گردد، كه بازگشت به وطن و خدمت به چنان سرزمينى كه همه گونه امكانات خود را به رايگان

ص: 211

در اختيار افرادش گذارده، به صورت يك دين وجدانى درآيد، و افراد با الهام از يك انگيزه درونى خود را موظّف به اداى اين دين بدانند.

مسلّم است هنگامى كه درهاى تحصيلات عالى به روى افراد بسته باشد، و مثلًا از سى هزار نفر ديپلمه آماده براى شركت در دانشگاه تنها سه هزار نفر حق شركت داده باشند.

و هنگامى كه مغزهاى توانا پس از ساليان دراز زحمت طاقت فرسا و خون جگر، به صورت يك گنجينه مهجور و فراموش شده در آيند، و افراد ديگرى كه در هيچ چيز با آنها برابرى ندارند. با استفاده از يك سلسله تشبثات و عناوين توخالى، به همه چيز برسند.

و مادامى كه ارزش اصيل در فكر افراد همان ارزش مادى و پول و آب و دانه باشد و مفاهيم ديگر از قبيل حق شناسى، خدمت به نوع، و علاقه به وطن هيچ گونه ارزشى نداشته باشد نبايد انتظارى جز ادامه وحشتناك فرار مغزها، و خالى شدن هولناك اين مناطق ازاستعدادهاى خلاق داشت، و تنها با حرف و سخن هم نمى توان جلو آن را گرفت.

4- مبارزه با لوكس پرستى

تجمّل پرستى هميشه مذموم و زشت است ولى اگر با

ص: 212

مصنوعات بگيانه صورت گيرد به درجات مذمومتر و زشت تر.

چه كسى است كه نداند امروز بازارهاى شرق مملو از اجناس لوسك و تجمّلى غربى است، و اين اجناس رقم بسيار مهمّى از واردات اين كشورها را تشكيل مى دهد، از اتومبيلهاى لوكس تجمّلى گرفته، تا هزاران نوع اسباب بازى خودكار و تزانزيستورى، و عروسكهاى خوشگل و خوش تيپ! درست به شكل همان دختر بچّه هاى غربى با همان چشمهاى آبى و موهاى طلايى، بعضى با صدا، بعضى متحرّك بعضى غير متحرّك و هكذا! ...

اين سرگرميها و اسباب بازيها كه بعضى براى بزرگسالان و بعضى براى كودكان ساخته شده، به ضميمه انواع وسايل زيبايى از مژه هاى مصنوعى گرفته، تا پوستيژهاى گوناگون و انواع پودرها و شيرهاى زيبايى، كه در واقع اسباب بازى زنان شرقى را تشكيل مى دهد، روى هم رفته مبالغ هنگفتى از ارزهاى اين كشورها را مى بلعد، ارزهايى كه به قيمت عمر و جان مردم اين سامان به دست آمده.

و اگر غلط نگفته باشم وضع بعضى از مردم شرق در اين قسمت بى شباهت به وضع جوان ولگردى كه خون خود را

ص: 213

مى فروشد تا شبى را با هروئين و مى و مطرب به صبح آورد، نيست.

كمترين اثرى كه خروج اين ارزها دارد اين است كه رقم مهمّى از ذخاير ملّى اين كشورها را به باد مى دهد، و مانع هر گونه پس انداز، و تشكيل سرمايه هاى بزرگ و بالاخره صنعتى شدن اين كشورها مى گردد.

مردم شرق بايد به سوى يك زندگى ساده توجيه شوند، و خطرى را كه اين تجمّل پرستيها براى پس انداز و تشكيل سرمايه هاى بزرگ و صنعتى شدن، علاوه بر زيانهاى فراوان اخلاقى آنها دارد به وسيله مطبوعات، راديوها، و فرهنگ و ديگر وسايل و طرق، درست دريابند.

و به موازات اين توجيه و تبليغ جلو اين سيل مرگبار لوكس پرستى نيز گرفته شود. ذكر اين نكته قابل توجّه است كه «جهش خيره كننده اقتصادى» بعضى از كشورهاى كمونيستى مانند روسيه، به مقدار زيادى مديون مبارزه با همين لوكس پرستى و تجمّل طلبى بوده است، آنها چند سال جلو اين سيل را گرفتند، و توانستند با ارز هنگفتى كه از اين راه به هدر مى رفت دست به يك جهش بزرگ اقتصادى بزنند.

ص: 214

5- خطر زندگى اقساطى

تبديل زندگى آرام مقطوع به زندگى مشوش و لرزان اقساطى يكى ديگر از گرفتاريهاى خطرناك مردم شرق است.

براى روشن شدن اين واقعيّت ذكر اين نكته لازم به نظر مى رسد كه: دانشمندان اقتصاد، براى ثروت، سه نوع مصرف قائل هستند «ضرورت»، «ميل» و «هوس».

مصارف ضرورى مصارفى است كه نيازمنديهاى اصلى زندگى را تشيكل مى دهد از قبيل خوراك و پوشاك و مانند اينها.

«اميال» در مورد مصارفى گفته مى شود كه جنبه نيازمنديهاى اصلى ندارد ولى يك نوع «توسعه در زندگى» و تحصيل رفاه بيشتر محسوب مى گردد.

بالاخره «هوس» را درباره مصرفى مى گويند كه از متن و حاشيه زندگى بيرون است، و تنها وسيله ارضاى پاره اى از خواسته هاى غير منطقى و غيرعقلايى مى باشد.

اين نكته نيز بسيار قابل توجّه است كه آمار نشان مى دهد بيشتر ثروتها و سرمايه هاى بشر در دو قسمت اخير مصرف مى گردد، و بخش اوّل تنها قسمت محدودى از ثروت بشر را جذب مى نمايد!

ص: 215

زندگى اقساطى كمتر در مورد بخش اوّل دور مى زنند زيرا مردم آنها را غالباً بدون اقساط تهيّه مى كنند، بلكه قسمتى مربوط به بخش دوّم و قسمتى مربوط به سوّم است.

اين نوع زندگى گر چه در بدو نظر چنين مى نمايد كه تسهيلات فراوانى براى مصرف كنندگان كم درآمد به وجود مى آورد و به همه آنها امكان مى دهد كه از تمام وسايل حتى وسايل تجمّلاتى و لوكس زندگى بهره مند گردند.

ولى با كمى دقّت روشن مى شود كه عادت به اين نوع زندگى سبب مى شود كه آخرين رمق اقتصادى مصرف كنندگان كم درآمد در چاله هاى هولناك اين اقساط كه به دست خود در اطراف خويش كنده اند نابود گردد، و از هر گونه پس انداز و تشكيل سرمايه هاى بزرگ، از طريق به هم پيوستن سهام كوچك، محروم بمانند.

و در عوض سرمايه داران بزرگ خارجى قسمت مهمى ازباب اصل مصنوعات و قسمت مهم ديگرى از باب «بهره و سود اقساط» كه رقم كلانى را تشكيل مى دهد دريافت دارند، و با يك معامله دو معامله انجام دهند يكى فروش مصنوعات وازده خود و ديگرى دادن وام و گرفتن بهره و رباى هنگفت!

ص: 216

و اينها همه مولود آن تسهيلات فريبنده است كه همه كس را به تهيه همه گونه اجناس ولو هيچ گونه ضرورتى نداشته باشد تشويق مى كند.

البتّه انكار نمى توان كرد پرداختن اقساط در بعضى از موارد مشكلاتى را حل مى كند، ولى نه به اين صورت رسوايى كه امروز در محيطهاى ما درآمده است.

و عجيب اين است كه چون اجناس لوكس اقساطى غالباً چشمكهاى فريبنده اى دارند و افراد را بدون مطالعه كافى در پيرامون امكان پرداخت اقساط لازم، اسير چشمكهاى خود مى سازند، بسيارى از اين خريداران در دام عنكبوتى اقساط گرفتار مى آيند، و سود پشت سر سود به اصطلاح «بابت دير كرد» بايد بپردازند، و بالاخره فكر و انديشه و روح آزاد آنها را در چنگال خود چنان وامانده مى كند كه از خود به ديگرى نمى پردازند، و از بينش كافى در مسائل كلى و اصولى زندگى محروم مى مانند.

بايد مردم اين سامان را به خطرات اين نوع زندگى آشنا ساخت و جلو اين افراط كارى را گرفت، و ثروتهاى سرشارى كه از اين را به هدر مى رود براى رشت اقتصادى سالم

ص: 217

و امكان صنعتى شدن ذخيره نمود.

6- توريستها

وجود دروازه هاى باز شرق آن هم شرق سخاوتمند و مهمان نواز! در برابر توريستها كه در ميان آنها- مخصوصاً در سالهاى اخير- افراد جاسوس و ولگرد و گداى پشمالو نيز وجود دارد يكى از مشكلات اين كشورهاست.

درست است كه اين توريستها به ظاهر مخارجى در كشورهاى شرقى مى كنند و به اين وسيله مبلغى ارز با خود مى آورند، ولى اين موضوع مانع از اين نخواهد بود كه جهات ديگر قضيه مورد مطالعه واقع شود و تعديل عاقلانه اى در آن صورت گيرد.

بسيارى از آنها با يك دنيا تحقير با مردم اين نقاط رو به رو مى شوند و عقده حقارت آنها را ريشه دارتر از آن چه هست مى سازند.

عدّه اى از آنها مبلغ عقب افتادگى شرق پس از بازگشت، در ميان ملل خود هستند، و روزنامه ها و عكس و تفصيلاتى كه پس از مراجعت از شرق ارائه مى دهند شاهد گوياى اين مدّعاست.

بعضى يك مشت بدآموزى و فساد اخلاقى با خود به ارمغان

ص: 218

مى آورند، و جمعى از غرب زدگان، با تماشاى آنها «آن چنان تر» مى شوند.

بعضى براى هدفهاى استعمارى و سياسى خود را درقالب توريست جا زده و هزار گونه لطمه جبران ناپذير مى زنند.

بعضى هم انصافاً دست گداهاى خودمان را از پشت بسته و نان آنها را چوب كرده اند!

مجموع اين ملاحظات سبب مى شود كه شرقيهاى مهمان نواز و سخاوتمند! در اين سخاوت و دروازه هاى باز تجديد نظر كنند، و برنامه هاى توريستى را تحت كنترل و حساب در آورند، و به خاطر درآمد مختصرى سرمايه هاى مادى و معنوى بزرگترى را از دست ندهند، و شرايط و برنامه اى براى آنها در نظر بگيرند گو اينكه اين ملاحظات اصولى از اين منافع بكاهد. دروازه كشورهاى خود را تنها به روى آنها بگشايند كه داراى شخصيت و داراى اهداف صحيحى هستند.

ص: 219

22- احياى ارزشهاى اخلاقى

شرق در گذشته سرچشمه اخلاق بود.

پيامبران و اديان بزرگ و مصلحان اخلاقى حتى مسيح عليه السلام پيامبر بزرگى كه غربيها معمولًا پيرو آيين او هستند همه از شرق برخاسته اند.

و در آن روزها كه شرق مركز بزرگترين تمدّنهاى جهان بود و عصر طلايى تاريخ شرق محسوب مى شد يك سلسله اصول اخلاقى بر افكار مردم اين سامان حكومت مى كرد.

شرق كم كم به خواب فرو رفت و هنگامى از اين خواب سنگين چشم باز كرد كه غرب با سرعت تمام به سوى يك «زندگى صنعتى» مى شتافت، و ميراث علمى شرق را بهتر از

ص: 220

خود او حفظ نموده! و از آن در اين نهضت صنعتى و علمى مايه مى گرفت.

شرقى خواب آلود كه دست پاچه شده بود هيچ چيز را نقدتر از اين نديد كه به دنبال قافله غرب بدود، و همه چيز- حتى اخلاق و مذهب- را از او بخواهد، در حالى كه خود غرب به همان نسبت كه در زندگى ماشينى فرو مى رفت عواطف و ارزشهاى اخلاقى خود را- جز اصولى كه ترك آن موجب لنگى زندگى صنعتى او مى شد- از دست مى داد.

فجايع دردناك دوران استعمار كه هنوز نمونه هايى از آن در جنوب آفريقا در كشور نژادپرست «يان اسميت ها»! و كشورهاى ديگرى به چشم مى خورد، و جنايات جنگهاى جهانى، و جنگهاى محلّى طولانى و وحشتناكى در ويتنام و بيافرا و خاورميانه كه آتش افروز همه آنها غربيها هستند مقياسى براى احترام آنها به اصول اخلاقى است.

به گفته خود دانشمندان غرب- آنها كه در ميان اين هيوهاى گيج كننده توانسته اند ارزش انسانى خود را حفظ كنند- غرب على رغم ظاهر آراسته كه دارد از درون بيمار است.

ص: 221

امنيت و آرامش روحى را از دست داده، ترس از جنگ مانند يك كابوس وحشتناك او را آزار مى دهد، در محيط زندگى داخلى و اجتماعى خود احساس امنيّت نمى كند.

غوغاى ماشينى و زندگى يك نواخت و بى روح ماشينى، روح او را سيراب نمى سازد. دائماً براى تنوعى در اين زندگى- حتّى به قيمت پاره كردن تمام قيود و رسوم اجتماعى كه زندگى هيپى ها نمونه اى از آن است- مى كوشد، باز هم گمشده خود را نمى يابد.

سعى مى كند خود را به عالم بى خبرى بكشاند- آن جا كه سخنى از هيچ نيست- از مواد كشنده خطرناكى همچون «هروئين» و «ال.

اس. دى» براى رسيدن به آن عالم كمك مى گيرد، خلاصه نمى داند خلأ موجود در اين زندگى خالى را چگونه پر كند.

حادثه اى كه در اين اواخر در شهر رؤياپرستان يعنى «هوليود» روى داد، همان شهرى كه مى كوشد دنيايى را سرگرم كند و به اصطلاح نشاط و شادى براى جهانيان بيافريند، پرده از روى اين واقعيت دردناك برداشت و گوشه اى از اين تراژدى غرب را نشان داد.

ص: 222

پس از كشته شدن «شارون تيت» يكى از ستارگان معروف «هوليود» و عدّه ديگرى از ثروتمندان اين شهر سينمايى- آن هم به طرز فجيع و بسيار وحشيانه- يكى از مخبران جرايد آمريكا با همسر او فيلمساز لهستانى به نام «پولانسكى» مصاحبه اى به عمل آورد و در آن شرايط مخصوص كه بر اثر اين حادثه تكان دهنده آميخته با هوشيارى و روشن بينى خاصّى بود جمله هاى جالبى گفت كه ترجمان واقعيت و مفهوم نهايى زندگى در محيطهاى ماشينى امروز است. او گفت:

«من مى بينم كه انسانيت در كوچه تاريكى مى دود كه انتهاى آن چيزى جز «نگرانى مطلق» نيست. به گمان من انسان در مسابقه اى است براى نابودى خود، و دنيايى كه در آن زيست مى كند.

ما همه از درون خود بيماريم، و اين بيمارى در ساده ترين شكل خود كه همان نداشتنى ظرفيت براى دوست داشتن، و دوست داشته شدن است، نمود مى كنند ...»!

هنگامى كه امثال پولانسكى كه از پول و شهرت كافى و

ص: 223

زندگى مرفه بهره مندند و در يك محيط رؤيايى از زيباييها زندگى مى كنند، به عنوان يك واقعيت محسوس و ملموس اين چنين ناله سر مى دهند، تكليف ديگران روشن است.

آرى سرانجام اين زندگى همان است كه اين آقاى فيلم ساز ثروتمند «شخصاً» در «انتهاى كوچه» به آن رسيده است، و آن «نگرانى مطلق» است، آرى «نگرانى مطلق».

و اگر او فيلمى از زندگى خود و ميليونها افرادى كه در مراكز تكامل تمدّن ماشينى امروز به سر مى برند، و براى رسيدن به انتهاى اين كوچه به مسابقه خطرناكى دست زده اند، بسازد، و اين فيلم برخلاف معمول بر اساس واقعيتهاى لخت و عريان- و نه رؤياها- پى ريزى شود، صحنه هاى آخر آن جز ناكاميها، شكستها، ناامنيها، اضطرابها، و بالاخره بد بختى مطلق چيزى نخواهد بود.

اين همان است كه «نگرانى مطلق» به آن نام داده اند، و مانند خوره از درون، انسان را مى خورد و مى تراشد و از بين مى برد.

اين همان حالتى است كه به زندگى سه هزار ميليون نفر انسان، رنگ جنگ و رنگ مرگ داده است، و آن را به طرز

ص: 224

وحشتناكى تو خالى و بى ارزش جلوه گر ساخته!.

بشريت امروز اگر از درون بيمار نبود آيا معنا داشت كه آن چنان انبار زراد خانه اتمى خود را- به گفته خبر گزاريها- مملو از خطرناكترين وسايل نابودى خود كند، كه يك پنجاهم آن (فقط 150)! براى نابود كردن تمام آباديهاى روى كره زمين كافى باشد؟!

در حالى كه هنوز بيش از دو سوم مردم دنيا- طبق آمارها- در گرسنگى به سر مى برند.

اينها و دهها نمونه ديگر كه همه مى دانيم شاهد گويايى از بيمارى درونى است، همان بيمارى كه براى درمان آن راهى جز احياى ارزشهاى اخلاقى و انسانى، و استفاده از همه امكانات و بسيج همه وسايل تبليغاتى و فرهنگى به اين منظور، وجود ندارد.

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109